کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضیاءالدین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ضیاءالدین
فرهنگ نامها
(تلفظ: ziyā’oddin) (عربی) روشنایی دین ؛ (در اعلام) نام چندین شخص از مشاهیر تاریخی .
-
واژههای مشابه
-
ضیاء
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) نور، روشنایی .
-
ضیاء
لغتنامه دهخدا
ضیاء. (اِخ ) ابن ابی الضوء القرطبی . مردی عالم بعلوم عربیه و شعر وحافظ ایام عرب و مشاهد آن . (روضات الجنات ص 335).
-
ضیاء
لغتنامه دهخدا
ضیاء. (اِخ ) ابن خریف . محدث است .
-
ضیاء
لغتنامه دهخدا
ضیاء. (اِخ ) ابوالضیاء خلیل بن اسحاق . رجوع به خلیل ... شود.
-
ضیاء
لغتنامه دهخدا
ضیاء. (اِخ ) احمدبن جمال حنفی سرائی . رجوع به احمد... شود.
-
ضیاء
لغتنامه دهخدا
ضیاء. (اِخ ) اصفهانی . معاصر شاه عباس ماضی و از کُتّاب دیوان بوده است . هدایت در مجمع الفصحا گوید : اسمش میرزا نوراﷲ از قریه ٔ کفران رودشتین من بلوکات تسعه ٔ اصفهان ، ازجمله ٔ اکابر آن دیار و در عهد شاه عباس ماضی از کُتّاب دفتر دیوان بوده ، طبع خوشی ...
-
ضیاء
لغتنامه دهخدا
ضیاء. (اِخ ) شاه ضیاءالدین کرمانی . هدایت گوید: آن جناب بشاه ضیاءالدین مشهور بوده . در زمان شاه خدابنده در اصفهان وزارت کرده و بصحبت اهل حال و تربیت ارباب کمال جد و جهد بلیغ داشته در خصایل ستوده و فضایل محموده لوای شهرت افراشته . امیری صاحب کمالات و ...
-
ضیاء
لغتنامه دهخدا
ضیاء. (اِخ ) ضیاءالدین محمد کاشانی .هدایت گوید: زبده ٔ فضلا و قدوه ٔ علما و خلف الصدق مولانا نور است که از مشاهیر علما بوده . باری نام شریف آن جناب ضیاءالدین محمد است . بعضی گفته اند اصل ایشان آذری و در کاشان توطن داشته اند. بهرحال از همگنان خود طاق ...
-
ضیاء
لغتنامه دهخدا
ضیاء. (اِخ ) محمدبن محمد بسطامی . هدایت گوید: از فضلای عصر خود بوده و این بیت از اوست :در عشق بسی سؤال باشدکو را نبود جواب هرگز.(از ریاض العارفین ص 219).
-
ضیاء
لغتنامه دهخدا
ضیاء. (اِخ ) میر صفدرعلیخان بن عسکرعلیخان . شاعر. از احفاد شاه اسماعیل صفوی است . او در اورنگ آباد هند اقامت داشت و مورد نظر نواب دکن بود. این بیت از اوست :چشم تر مانند شبنم زین چمن برداشتم خون دل چون لعل با خود از وطن برداشتم .(از قاموس الاعلام ترکی...
-
ضیاء
لغتنامه دهخدا
ضیاء. (اِخ ) میرزا یوسف قزوینی . شاعر. چند گاهی در خدمت حکام گیلان و مازندران میزیست و سپس بملازمت سلاطین صفوی پیوست . این شعر از اوست :فغان که مُردم و یاری درین دیارم نیست نشان پای کسی بر سر مزارم نیست .(از قاموس الاعلام ترکی ).
-
ضیاء
لغتنامه دهخدا
ضیاء. (اِخ ) نخشبی . یکی از ادبا و زهاد. وی از وطن خود نخشب بهندوستان رفت و بدانجا بسال 751 هَ . ق . درگذشت . ضیاء نخشبی در هندوستان بزبان سانسکریت آشنا شد و از آن زبان چند کتاب ترجمه کرد و در دستگاه سلاطین خلج در آن دیار راه یافت و برخی از کتب خود ر...
-
ضیاء
لغتنامه دهخدا
ضیاء. (اِخ )معاصر یعقوب میرزا بود. در عنفوان جوانی جهت تحصیل به دارالسلطنه ٔ هراة توجه فرمود، بعد از چند گاه که در آن دیار در ظل تربیت و رعایت امیر نظام الدین علیشیر بسر برد میل وطن کرده بار دیگر روی به تبریز آورد.بحقر جثه و لطف طبع اتصاف داشت و اشعا...