کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ضم
/zam[m]/
معنی
۱. (ادبی) = ضمه
۲. [قدیمی] همراه؛ ضمیمه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ضم
فرهنگ فارسی معین
(ضَ مّ) [ ع . ] (مص م .) گرد آوردن ، جمع کردن .
-
ضم
لغتنامه دهخدا
ضم . [ ض َم م ] (ع اِ) ضَمّه . پیش (حرکت ).«». اعراب در بر. (مهذب الاسماء). نام حرکت که آن راپیش گویند مگر در کلمه ٔ مبنی . و بدان که حرکت پیش را ضم از آن نامند که به ضم الشفتین یعنی فراهم آمدن هر دو لب حاصل می شود. (غیاث ) (آنندراج ) : ز ضم نهادند ا...
-
ضم
لغتنامه دهخدا
ضم . [ ض َم م / ض َ ] (از ع ، مص ) فراهم آوردن چیزی را بچیزی . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). فراهم آوردن . (دهار). وا هم آوردن . (تاج المصادر) (زوزنی ). پیوستن : ضم کردن چیزی بچیزی ؛ اضافه کردن . افزودن . فزودن : قاضی ابوطاهر عبداﷲبن احمد التبانی ر...
-
ضم
لغتنامه دهخدا
ضم . [ ض ِم م ] (ع اِ) ضِمام . بلای سخت (قال کأنه تصحیف و الصواب بالصاد المهملة). (منتهی الارب ).
-
ضم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ضمّ] zam[m] ۱. (ادبی) = ضمه۲. [قدیمی] همراه؛ ضمیمه.
-
واژههای همآوا
-
ذم
واژگان مترادف و متضاد
بدگویی، قدح، مذمت، نکوهش، ≠ مدح
-
زم
لغتنامه دهخدا
زم . [ زَ ] (اِخ ) فرشته ای است در دین زردشت . (فرهنگ فارسی معین ).
-
زم
لغتنامه دهخدا
زم . [ زَ ] (اِخ ) نام چشمه ای است و بعضی چشمه ٔ زمزم را گویند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). نام چاهی در مسجدالحرام که به چاه زمزم معروف است . (ناظم الاطباء). رجوع به زمزم شود.
-
زم
لغتنامه دهخدا
زم . [ زَ ](اِ) بمعنی سرما باشد که در مقابل گرماست و لهذا ایام سرما را زمستان گویند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ). سرما. ضد گرما. (ناظم الاطباء).سرما و سردی . (از فرهنگ فارسی معین ). سرد، لهذا فصل سرما را زمستان گویند، چنانکه فصل گ...
-
زم
لغتنامه دهخدا
زم . [ زَ / زَم م ] (اِخ ) نام رودخانه ای است و بعضی گویند نام شهری است که این رودخانه از پهلوی آن می گذرد و بدان شهر موسومست . (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). نام رودی است در مرو. (غیاث ).نام شهری است و رودی که بر کنار آن...
-
زم
لغتنامه دهخدا
زم . [ زَم م ] (ع مص ) بستن . || برداشتن و بلند کردن شتر سر خود را از درد بینی . || بلند کردن مرد سر خود را. (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بلند برداشتن سر. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). || تکبر کردن و گردنکشی نمودن . ...
-
ذم
فرهنگ فارسی معین
(ذَ مّ) [ ع . ] (اِمص .) نکوهش ، بدگویی .
-
زم
فرهنگ فارسی معین
(زَ) [ په . ] (اِ.) سرما، سردی .
-
زم
فرهنگ فارسی معین
(زَ) (اِ.) گوشت درون و بیرون دهان .