کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ضاحک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ضاحک
/zāhek/
معنی
خندان.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ضاحک
فرهنگ فارسی معین
(حِ) [ ع . ] (اِفا.) خندان ، خندنده .
-
ضاحک
لغتنامه دهخدا
ضاحک . [ ح ِ ] (اِخ ) دو کوهست در پائین فرش . ابن السکیت گوید ضاحک و ضویحک دو کوهند و میان آن دو رودباری است بنام یین . (معجم البلدان ).
-
ضاحک
لغتنامه دهخدا
ضاحک . [ ح ِ ] (اِخ ) (برقه ٔ...) جائیست به دیار بنی تمیم . (منتهی الارب ).
-
ضاحک
لغتنامه دهخدا
ضاحک . [ ح ِ ] (اِخ ) آبی است در بطن السّر، بسرزمین بلقین شام . (معجم البلدان ).
-
ضاحک
لغتنامه دهخدا
ضاحک . [ ح ِ ] (اِخ ) رودباری است در یمامة. (معجم البلدان ).
-
ضاحک
لغتنامه دهخدا
ضاحک . [ ح ِ ] (ع ص ) خندان . (دهار). خندنده . (منتهی الارب ). مرد بسیارخند. (منتهی الارب ). خنده کننده . || رأی ضاحک ؛ ظاهر. غیرملتبس . || سنگ درخشنده . (مهذب الاسماء). سنگ نیک سپید نمایان در کوه . (منتهی الارب ). || ابر که سایه افکند. (مهذب الاسما...
-
ضاحک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] zāhek خندان.
-
واژههای همآوا
-
زاحک
لغتنامه دهخدا
زاحک . [ ح ِ ] (ع ص ) شتر خسته . (اقرب الموارد) (تاج العروس ). مذکر و مؤنث در آن یکسان است . (تاج العروس ).
-
جستوجو در متن
-
خنده کننده
لغتنامه دهخدا
خنده کننده . [ خ َ دَ / دِ ک ُ ن َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) ضاحک .
-
سپیددندان
لغتنامه دهخدا
سپیددندان . [ س َ/ س ِ پیدْ، دَ ] (ص مرکب ) خندان . ضاحک : اشک ِ خون بارد و بخنده مدام تازه روی و سپیددندان است .محمدبن نصیر (در صفت شمشیر).
-
ضاحکه
فرهنگ فارسی معین
(حِ کَ یا کِ) [ ع . ضاحکة ] 1 - (اِفا.) مؤنث ضاحک . 2 - (اِ.) دندانی که وقت که خندیدن پیدا شود، یکی از چهار دندان که مابین انیاب و اضراس است . ج . ضواحک .
-
خندنده
لغتنامه دهخدا
خندنده . [ خ َ دَ دَ / دِ ] (نف ) آنکه خنده کند. خنده کننده . ضاحک . (یادداشت بخط مؤلف ): هرهار؛ بیهوده خندنده . هأهاء؛ مرد نیک خندنده . (منتهی الارب ).
-
حمل مواطاة
لغتنامه دهخدا
حمل مواطاة. [ ح َ ل ِ م ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چون دو معنی در ذهن درآید و یکی را وصف کنند، بدیگر معنی نه به آن طریق که حقیقت هر دو یکی باشد بل به آن طریق که گویند آنچه این معنی براو اطلاق کنند همان است که دیگر معنی بر او اطلاق کنند، آن دو معنی ...