کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صهوة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صهوة
لغتنامه دهخدا
صهوة. [ ص َ وَ ] (اِخ ) جایی است در نواحی مدینة در کوه جهینه . (معجم البلدان ).
-
صهوة
لغتنامه دهخدا
صهوة. [ ص َ وَ ] (ع اِ) بالای هر چیزی . برج بر سر پشته و توده . || سر کوه . || جای گرد آمدن آب از کوه . || زمین پست که شتران گمشده بسوی آن جای گیرند. || میان پشت اسب یا اندک فروتر هر دو جانب از اعلای پشت یا جای برنشسته ٔ سوار. میان پشت اسب . (منتهی ا...
-
واژههای مشابه
-
صهوه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: صَهوَة، جمع: صَهَوات] [قدیمی] sahve ۱. جای نشستن سوار بر پشت اسب؛ میان پشت اسب.۲. [مجاز] جای نشستن.
-
واژههای همآوا
-
سهوة
لغتنامه دهخدا
سهوة. [ س َ هَْ وَ ] (ع ص ، اِ) شتر ماده ٔ رام نرم رفتار. || کمان نرم . || سنگ بزرگ . || پیش دالان . || گنجینه . || خانه ٔ خرد میان خانه ٔ کلان ، یا طاق مانندی است که در آن چیزها گذارند یا سراچه ای است که بگنجینه ٔ کوچک ماند یا سه چهار چوب که بالای ی...
-
جستوجو در متن
-
صهاء
لغتنامه دهخدا
صهاء. [ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ صَهْوَة. (منتهی الارب ). رجوع به صهوة شود.
-
صهوات
لغتنامه دهخدا
صهوات . [ ص َ هََ ](ع اِ) ج ِ صهوة. (منتهی الارب ). رجوع به صهوة شود.
-
صهی
لغتنامه دهخدا
صهی .[ ص ُ هَن ْ ] (ع اِ) ج ِ صَهوَة. رجوع به صهوة شود.
-
صهوات
فرهنگ فارسی معین
(صَ هَ) [ ع . ] (اِ.) جِ صهوه . 1 - بالای هرچیزی . 2 - جای نشستن سوار.
-
مصاهوة
لغتنامه دهخدا
مصاهوة. [ م ُ هََ وَ ] (ع مص ) بر صهوه ٔ اسب برنشستن و سوار شدن . (از منتهی الارب ).
-
صها
لغتنامه دهخدا
صها. [ ص َ ] (اِخ ) نام چند قله است در یک کوه واقع بین مدینه و وادی القری که یک یک آنها را صهوه گویند. (معجم البلدان ).
-
اصهاء
لغتنامه دهخدا
اصهاء. [ اِ ] (ع مص ) روغن مالیدن بچه را و در آفتاب گذاشتن آنرا. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). وباعث این بیماریی است که میرسد او را. (منتهی الارب ). مالیدن روغن به کودک و در آفتاب گذاشتن وی به سبب بیماریی که بدان مبتلا شده است . (از اقرب ...
-
برنشست
لغتنامه دهخدا
برنشست . [ ب َ ن ِ ش َ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) سوار شدن . (غیاث ). سواری کردن . رکوب : همه داردش [ فرزند را ] تا شود چیره دست بیاموزدش خوردن و برنشست . دقیقی .سپیدزرده برنشست ملوک را شاید. (نوروزنامه ). رِداف ؛ جای برنشست ردیف بر ستور. رکاب ؛ ا...