کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صنوان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صنوان
لغتنامه دهخدا
صنوان . [ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ صِنو. رجوع به صِنو شود. || صَنوان یا صُنوان یا صِنوان تثنیه ٔ صنو است . رجوع به صنو شود. (منتهی الارب ). || دو چاه نزدیک بهم که آب هر دو از یک چشمه باشد. (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
صِنْوَانٌ
فرهنگ واژگان قرآن
هم ریشه (کلمه صنو به معناي شاخه و جوانهايست که از بيخ تنه درخت روئيده باشد مثلا گفته ميشود : هما صنوا نخلة - اين دو ، دو شاخه از يک درخت خرما است که از ريشه آن جوانه زده ، و فلان صنو ابيه - فلاني شاخه و جوانه پدر خويش است و تثنيه صنو ، صنوان ، و جمع ...
-
واژههای همآوا
-
صِنْوَانٌ
فرهنگ واژگان قرآن
هم ریشه (کلمه صنو به معناي شاخه و جوانهايست که از بيخ تنه درخت روئيده باشد مثلا گفته ميشود : هما صنوا نخلة - اين دو ، دو شاخه از يک درخت خرما است که از ريشه آن جوانه زده ، و فلان صنو ابيه - فلاني شاخه و جوانه پدر خويش است و تثنيه صنو ، صنوان ، و جمع ...
-
جستوجو در متن
-
صنو
لغتنامه دهخدا
صنو. [ ص ِن ْوْ ] (ع اِ) هر واحد از چند تنه ٔ درخت که همه از یک بیخ رسته باشد یا خاص است به خرمابن . (منتهی الارب ). تنه ٔ درخت که با تنه ٔ دیگر از یک بیخ باشد. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل ). آن خرمابن که از بن دیگری رسته بود. ج ، صِنوان . (مهذ...
-
صاعد
لغتنامه دهخدا
صاعد. [ ع ِ ] (اِخ ) ابن احمد، مکنی به ابی القاسم (قاضی ...). وی یکی از علماء و دانشمندان اندلس است . مولدوی مالقه و او در قرطبه پرورش یافت و به همین مناسبت وی را قرطبی نیز خوانند. او راست : التعریف بطبقات الامم که در آن ترجمه ٔ مشروح و مفصل حکمای یو...
-
ادغام
لغتنامه دهخدا
ادغام . [ اِ ] (ع مص ) فراگرفتن : اِدغام ِ حرّ یا برد کسی را؛ فراگرفتن سرما یا گرما او را. || لقمه را نخائیده فروبردن از ترس اینکه دیگران در طعام بر وی سبقت گیرند. خوردن چیزی بی جاویدن . (غیاث ). || درآوردن لجام را در دهان اسب . لگام در دهن اسب زدن ....