کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صنم گر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
صمد
لغتنامه دهخدا
صمد. [ ص َ م َ ] (اِخ ) از اسماء حسنی است : هم نمودار سجود صمد است شمنان را که هوای صنم است . خاقانی .گر از درگه ما شود نیز ردپس آنگه چه فرق از صنم تا صمد.سعدی .
-
روز حسیب
لغتنامه دهخدا
روز حسیب . [ زِ ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روز حساب . روز قیامت : ای صنم گر من بمیرم ناچشیده زان لبان دادگر از تو بخواهد داد من روز حسیب . سعدی .بقدرت نگهدار بالا و شیب خداوند دیوان و روز حسیب .سعدی .
-
بت تراش
لغتنامه دهخدا
بت تراش . [ ب ُ ت َ ] (نف مرکب ) که بت تراشد. بت ساز. بت گر. (از آنندراج ). صنم تراش . کسی که بت می سازد و بت می تراشد. (ناظم الاطباء). آنکه از سنگ صورت بت برآرد.- آزر بت تراش ؛ نام پدر (یا عم ) ابراهیم پیغمبر است : همچو آزر بت تراش که جواب حجت پسر ...
-
اختیار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'extiyār ۱. (فلسفه) [مقابلِ جبر] آزادی انسان در انجام دادن کاری یا ترک آن: ◻︎ اینکه گویی این کنم یا آن کنم / این دلیل اختیار است ای صنم (مولوی: ۷۹۶)، ◻︎ غیر حق را گر نباشد اختیار / خشم چون میآیدت بر جرمدار؟ (مولوی: ۷۹۷).۲. (تص...
-
مفید شیرازی
لغتنامه دهخدا
مفید شیرازی . [ م ُ دِ ] (اِخ ) (شیخ ...) ابن میرزا محمد نبی بن محمد کاظم بن شیخ عبدالنبی (متولد 1250 هَ . ق .). مؤلف تذکره ٔ «مرآة الفصاحة» و متخلص به داور از شاعران قرن سیزدهم هجری است . از اوست :گر شود ای صنم تو را در بر خویشت آرماسر بنهم به پای ...
-
پیغام رسانیدن
لغتنامه دهخدا
پیغام رسانیدن . [ پ َ / پ ِ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) پیغام بردن . پیغام گزاردن . ادای رسالت کردن . پیام رساندن . ابلاغ رسالت کردن . الاکة. (منتهی الارب ) : به امت رسانید پیغام تورسولت محمد بشیرو نذیر. ناصرخسرو.گر آفتاب زردی از آن سو گذشته ای پیغام آن ...
-
لست
لغتنامه دهخدا
لست . [ ل َ] (ص ) خوب و نیکو. (برهان ) (جهانگیری ) : نفسی پر ز سماع و نفسی پر ز نزاع نفسی لست و ابالی نفسی نفس خریم . مولوی (از جهانگیری ).اما «لست » در این شاهد عربی صیغه ٔ متکلم وحده از«لیس » است یعنی باکی ندارم . مرادف لاابالی . (فرهنگ نظام از حاش...
-
شمن
لغتنامه دهخدا
شمن . [ ش َ م َ ] (اِ) بت پرست را گویند. (غیاث ) (از فرهنگ اوبهی ) (آنندراج ). صنم پرست . وثنی . عابد صنم . پرستنده ٔ صنم و بت . (یادداشت مؤلف ). این لغت از سنسکریت سرمن مشتق شده و در زبان اخیر از برای روحانیان استعمال می شده است و «سرمن » کسی است ک...
-
فتور
لغتنامه دهخدا
فتور. [ ف ُ] (ع مص ) آرمیدن آب سپس جوشش . (منتهی الارب ). آرمیدن حرارت آب . (اقرب الموارد). رجوع به فتر و فاتر شود. || آرام شدن پس از تندی ، و نرم شدن بعد از سختی . (اقرب الموارد). سستی آوردن بعدِ درشتی . (منتهی الارب ). || سست و نرم گردیدن بندها. (م...
-
رد شدن
لغتنامه دهخدا
رد شدن . [ رَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) قبول نشدن . پذیرفته نشدن . مردود گردیدن . (یادداشت مؤلف ). مردودشدن . رفوزه شدن (در امتحان ). (فرهنگ فارسی معین ).- رد شدن پیشنهاد در مجلس شوری یا سنا ؛ پذیرفته نشدن آن . (یادداشت مؤلف ).- رد شدن شاگرد در امتحان ؛...
-
دلبندی
لغتنامه دهخدا
دلبندی . [ دِ ب َ ] (حامص مرکب ) دل بندی . حالت و چگونگی دلبند. و رجوع به دلبند شود. || دلبستگی . علاقه . تعلق خاطر : نه تو گفتی که بجای آرم و گفتم که نیاری عهد و پیمان و وفاداری و دلبندی و یاری . سعدی . || دلکشی . دلبری . جذابیت : گر تو نیز آن جمال ...
-
راضی گشتن
لغتنامه دهخدا
راضی گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) خشنود گردیدن . خرسند شدن . || قانع شدن : ما به دشنام از تو راضی گشته ایم و ز دعای ما بسودا میروی . سعدی . #سنگ بالین خود از سنگ قناعت کردم راضی از داده ٔ حق گشتم و راحت کردم . تاثیر اصفهانی (از ارمغان آصفی ).آنکه بخ...
-
بهشتی
لغتنامه دهخدا
بهشتی . [ ب ِ هَِ ] (ص نسبی ) منسوب به بهشت . (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : ای باز بهشتی سپید بازوز سیم بهشتیت زنگله . خسروی .درافکند ای صنم ابر بهشتی چمن را خلعت اردیبهشتی . دقیقی .چون درآمد در آن بهشتی کاخ شد دلش چون در بهشت فراخ . نظامی ...
-
خرده گرفتن
لغتنامه دهخدا
خرده گرفتن . [ خ ُ دَ / دِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) عیب گرفتن . نکته گیری کردن . خرده سنجی کردن . انتقاد کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : بر کور و کر ار خرده نگیری مردی . (منسوب به رودکی ).ز فرّ بزم تودی برده در نعیم بهشت ز دست حادثه امروز میکشم تعذیب مر...
-
پیرهن
لغتنامه دهخدا
پیرهن . [ رَ/ پیرْ هََ ] (اِ) پیراهن . کرته . قمیص . جامه از پارچه ٔ نازک که زیر دیگر جامه ها بتن پوشند : کبک پوشیده بتن پیرهن خزّ کبودکرده با قیر مسلسل دو بر پیرهنا. منوچهری .پیرهن در زیر تن پوشی و پوشد هر کسی پیرهن بر تن ، تو تن پوشی همی بر پیرهن ....