کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صمرة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صمرة
لغتنامه دهخدا
صمرة. [ ص َ رَ ] (ع ص ، اِ) شیر بی مزه . (منتهی الارب ). اللبن لاحلاوة له . (اقرب الموارد).
-
صمرة
لغتنامه دهخدا
صمرة. [ ص َ م ِ رَ ] (ع ص ) بوی گرفته . (منتهی الارب ). یدی من السمک صمرة؛ منتنة. (اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
سمرت
فرهنگ فارسی معین
(سُ مْ رَ) 1 - (مص ل .) گندم گون بودن . 2 - (اِمص .) گندم گونی .
-
سمرت
لغتنامه دهخدا
سمرت . [ س ُ رَ ] (ع اِمص ) گندم گونی . (غیاث ). رجوع به سمرة شود.
-
سمرة
لغتنامه دهخدا
سمرة. [ س َ م َ رَ ] (اِخ ) اهالی شهر سامره که در قدیم شهری بود در فلسطین و پایتخت ملوک بنی اسرائیل بود. (از ناظم الاطباء).
-
سمرة
لغتنامه دهخدا
سمرة. [ س َ م ُ رَ ] (ع اِ) درخت طلح . ج ، سمرات ، اسمر. (منتهی الارب ).
-
سمرة
لغتنامه دهخدا
سمرة. [ س ُ رَ ] (ع مص ) گندم گون شدن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ) (منتهی الارب ). گندم گون گردیدن . (ناظم الاطباء). || (اِمص ) گندم گونی . (مهذب الاسماء). گندم گونی و آن رنگی است میان سفیدی و سیاهی . (از آنندراج ) (از منتهی الارب ). گندم...
-
ثمرت
لغتنامه دهخدا
ثمرت . [ ث َ م َ رَ ] (ع اِ) رجوع به ثمرة شود.
-
ثمرة
لغتنامه دهخدا
ثمرة. [ ث َ م َ رَ ] (ع اِ) ثمرت . یکی ثمر. میوه . حاصل . بار. ج ، ثَمر. ثَمَرات . ثِمار. ثمراء. || نتیجه : و تعبیه ها کردند تا بروی مشرف باشد [ طغرل ] و هر چه رود می بازنماید تا ثمرت این خدمت بیابد بپایگاهی بزرگ که یابد. (تاریخ بیهقی ). و چون از لذا...
-
ثمرة
لغتنامه دهخدا
ثمرة. [ ث َ م ِ رَ ] (ع اِ) گویند،ما نفسی لک بثمرة؛ یعنی نیست ترا در دل من حلاوتی .
-
ثَمَرَةٍ
فرهنگ واژگان قرآن
ميوه
-
جستوجو در متن
-
گند
لغتنامه دهخدا
گند. [ گ َ ] (اِ) اوستا گئینتی (بوی متعفن )، پهلوی گند ، گندگ (گنده )، هندی باستان گندها (بو، عطر [ خوشبو ] )، افغانی گنده ، بلوچی گند (گل [ به کسر اول ] ، فضله )، گندک ، گندق (بد، شریر)، پارسی باستان گسته (بدی ، تنفرآور)، سریکلی قند . (از حاشیه ٔ بر...
-
شیر
لغتنامه دهخدا
شیر. (اِ) مایعی سپید و شیرین که از پستان همه ٔ حیوانات پستاندار ترشح می کند، و به تازی لبن گویند. (ناظم الاطباء) (از برهان ). به معنی شیر است که می خورند، و به این معنی به یای معروف است نه مجهول ، و این ترجمه ٔ لبن است و استادان شعر این دو را با هم ق...