ثمرة. [ ث َ م َ رَ ] (ع اِ) ثمرت . یکی ثمر. میوه . حاصل . بار. ج ، ثَمر. ثَمَرات . ثِمار. ثمراء. || نتیجه : و تعبیه ها کردند تا بروی مشرف باشد [ طغرل ] و هر چه رود می بازنماید تا ثمرت این خدمت بیابد بپایگاهی بزرگ که یابد. (تاریخ بیهقی ). و چون از لذات دنیا... آرام نمی باشد هر آینه تلخی اندک که شیرینی بسیار ثمرت دهد به از شیرینی اندک کزو تلخی بسیار زاید. (کلیله و دمنه ). از ثمرت رای در وقت آفت تمتعی زیادت نتوان یافت . (کلیله و دمنه ). ثمرت آن تجربت آن بود که هر روز گرسنه میماند. (کلیله و دمنه ). و الحق اگر در آن سعی پیوسته آید و مؤنتی تحمل رود ضایع و بی ثمرت نماند. (کلیله و دمنه ). || درخت . || اثر دوستی . || اثر چیزی . || پوست سر. || کناره ٔ زبان . || گره تازیانه . || نسل . || فرزند. || پیمان بی آمیغ.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.