کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صدف روز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
صدف گون ساغر
لغتنامه دهخدا
صدف گون ساغر. [ ص َ دَ غ َ ] (اِمرکب ) پیاله را گویند که از بلور ساخته شده باشد. (برهان ). ساغری که در سفیدی چون صدف است : بس زر رخسارگان دریاکشان سیمکش بر صدف گون ساغر گوهرفشان افشانده اند.خاقانی .
-
conchoid of Nicomedes
صدفوار نیکومدس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] خمی به معادلۀ قطبی r=b+aSecθ
-
حلزون صدف دار
دیکشنری فارسی به عربی
اسماک صدفية
-
صدف دو کپه ای
دیکشنری فارسی به عربی
بلح البحر , عضلة
-
نرم تن صدف دار
دیکشنری فارسی به عربی
اسماک صدفية , حلزون
-
صدف دو کپه
دیکشنری فارسی به عربی
ثنائي الصمام
-
صَدَف و خَزَف
فرهنگ گنجواژه
گرانبها و بی بها.
-
صدف و گوهر
فرهنگ گنجواژه
سنگهای قیمتی.
-
صدف صد و چهارده عقد
لغتنامه دهخدا
صدف صد و چهارده عقد. [ ص َ دَ ف ِ ص َ دُ چ َ دَ ه ْ ع ِ ] (اِخ ) اشاره به قرآن مجید است ، چه قرآن یکصدو چهارده سوره دارد. (برهان ) (انجمن آرای ناصری ).
-
صدف باریک دریایی ورودخانه ای
دیکشنری فارسی به عربی
بلح البحر , عضلة
-
حلزون دوکپه ای یا صدف خوراکی از جنس پعثتعن
دیکشنری فارسی به عربی
کتوم
-
جستوجو در متن
-
صابون زدن
لغتنامه دهخدا
صابون زدن . [ زَ دَ ](مص مرکب ) شستن . پاکیزه کردن با صابون : جان را به علم و طاعت صابون زن جامه است گر تو را همه صابونی . ناصرخسرو.چنان افراخت تیغ آن فتنه قامت به خونریزی که تا روز قیامت عجب کز دامن دریا رود خون زند آن را صدف هرچند صابون . محمدقلی س...
-
الفت کلانوری
لغتنامه دهخدا
الفت کلانوری . [ اُ ف َت ِ ک َ ] (اِخ ) میرزا غلام محمد برلاس ساکن کلانور از مضافات لاهور. مردی عاشق مزاج بود این دو بیتی ازوست :ببزم من که خموشی بساز آهنگ است زبان عرض تمنا پریدن رنگ است تمول آفت جان میشود توانگر راپی شکست طلسم صدف گهر سنگ است . (از...
-
غالیه سای
لغتنامه دهخدا
غالیه سای . [ ی َ / ی ِ ] (نف مرکب ) غالیه سا. خوشبوی ساز و خوشبوی فروش . (برهان ) (آنندراج ). بوی خوش ساز و بوی خوش فروش . عطار : بلبلی کرد نتاند به دل مرده دلان آن که آن زلف بخم غالیه سای تو کند. منوچهری .دست صبا در جهان نافه گشای آمده ست بر سر هر ...
-
نجات یافتن
لغتنامه دهخدا
نجات یافتن . [ ن َ / ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) خلاص شدن . رها شدن . رستگار گشتن . آزاد شدن . (ناظم الاطباء). ابلال . بلول . رستن . رهیدن . رسته شدن : خلق یکسر روی زی ایشان نهادکس به بت زآتش کجا یابد نجات ؟ ناصرخسرو.گفتم که بی پیمبر یابد کسی نجات گفتا که چ...