کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صبرة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ثبرة
لغتنامه دهخدا
ثبرة. [ ث َ رَ ] (اِخ ) آبی است در وسط وادی در دیار ضبة و این وادی را شواجن گویند. || یوم ثبرة؛ نام یکی از جنگهای عرب است . (از مراصد الاطلاع ص 103).
-
ثبرة
لغتنامه دهخدا
ثبرة. [ ث َ رَ ] (ع اِ) زمین نرم . || مغاکچه در زمین و چاهک در چیزی . || خاکی مانا به آهک . ج ، ثَبَرات .
-
ثبرة
لغتنامه دهخدا
ثبرة. [ ث ُ رَ ] (ع اِ) انبار غله ٔ پاک کرده ٔ در خرمن .
-
جستوجو در متن
-
صبار
لغتنامه دهخدا
صبار. [ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ صُبرَة. رجوع به صبرة شود.
-
ابوصبره
لغتنامه دهخدا
ابوصبره . [ اَ ص ِ رَ ] (ع اِ مرکب ) ابوصبیره . ج ، بنات صبرة.
-
خرمن خانه
لغتنامه دهخدا
خرمن خانه . [ خ ِ / خ َ م َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) انبار خرمن . محلی که خرمن را در آنجا جمع می کنند. خرمنگاه . صبره .
-
نکبة
لغتنامه دهخدا
نکبة. [ ن ُ ب َ ] (ع اِ) انبار گندم کیل و وزن ناکرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مقداری طعام غیرمعین و وزن ناشده . (از المنجد). صبرة من الطعام . (اقرب الموارد). ج ، نُکَب .
-
جاچ
لغتنامه دهخدا
جاچ . (اِ) توده ٔ غله ٔ پاک شده از کاه . (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ نظام ). چنانکه توده ٔ غله ٔ با کاه را خرمن گویند و بتازی صُبرة خوانند،و مبدّل جاش است . (فرهنگ نظام ). رجوع به جاش شود.
-
کومة
لغتنامه دهخدا
کومة. [ م َ ] (ع اِ)کومه . توده ٔ خاک بلند برداشته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). توده ای از خاک و جز آن و آن را صبره گویند. ج ، کُوُم ، اکوام . (از اقرب الموارد). توده . کپه : یک کپه خاک ؛ یک کومه ٔ خاک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
سائب
لغتنامه دهخدا
سائب . [ ءِ ] (اِخ ) ابن حارث بن صبره قرشی سهمی ، معروف به ابن ابی وداعه . در غزوه ٔ بدر در زمره ٔ کفار بود و به دست مسلمانان اسیر شد و با فدیه ای که پسرش مطلب داد آزاد گردید. بعدها اسلام آورد. او از انساب قریش اطلاع وافی داشت . بسال 57 درگذشت . (الا...
-
جاش
لغتنامه دهخدا
جاش . (اِ) انبار غله ٔ پاک کرده در خرمن و به عربی صبره خوانند. (برهان ).انبار غله ٔ پاک کرده در خرمن که آن را راش نیز گویندو قیل با جیم فارسی . (شرفنامه ٔ منیری ) : مردانه من کز این سکو پنجه ریخته خرمن کنم به باد که در جاش آکنند. سوزنی .زر به لون کاه...
-
نسناس
لغتنامه دهخدا
نسناس . [ ن َ ] (ع اِ) سیر. رفتار. نشان . (منتهی الارب ) (آنندراج ).گویند: قَطَعَ اﷲ نسناسَه ؛ أی سیره و اثره . (منتهی الارب ). سیره . (اقرب الموارد)؛ قطع کند خدا سیر و اثر و نشان او را. (ناظم الاطباء). || نسناس الانسان و غیره ؛ جهده و صبره . (اقرب ...
-
منصور
لغتنامه دهخدا
منصور. [ م َ ] (اِخ ) ابن یوسف بلکین بن زیری بن مناد الصنهاجی (متوفی به سال 386 هَ . ق .) صاحب افریقیه . دومین از سلسله ٔ بنی زیری ، بعد از پدر به سال 373 به فرمانروایی رسید.مردی بخشنده و شجاع و حازم بود. در نزدیکی صبرة درگذشت . (از اعلام زرکلی ج 3 ص...
-
تصبیر
لغتنامه دهخدا
تصبیر. [ ت َ ] (ع مص ) شکیبایی فرمودن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). امر کردن کسی را به شکیبایی . (از اقرب الموارد). خواستن از کسی شکیبایی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شکیبایی خواستن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || بدون وزن و کیل گرف...
-
جراف
لغتنامه دهخدا
جراف . [ ج ُ / ج ِ ] (ع ص ، اِ) نوعی از پیمانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) : کیل عداء بالجراف القنقل من صبرة مثل الکثیب الاهیل . راجز (از اقرب الموارد).جِراف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || مرد بسیارخوار که همه ٔ ...