کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صادر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
صادر
/sāder/
معنی
بیرونرونده.
فرهنگ فارسی عمید
برابر فارسی
برونبرد، بیرون دادن، دربرد، فرستاده، نوشته، فرستادن
فعل
بن گذشته: صادر کرد
بن حال: صادر کن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
صادر
فرهنگ واژههای سره
برونبرد، بیرون دادن، دربرد، فرستاده، نوشته، فرستادن
-
صادر
فرهنگ فارسی معین
(دِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن چه که پدید آید. 2 - آن چه که حق ایجاد کرده . 3 - بیرون رونده . 4 - آن چه که از جایی به جایی (داخل مملکت و مخصوصاً خارج آن ) فرستاده شود. ج . صادرات .
-
صادر
لغتنامه دهخدا
صادر. [ دِ ] (اِخ ) ابن کامل بن بدر عیسی . وی شاعری است نیکوسخن و از شعر وی قصیده ای است که در آن برادر خود بدر را که با ابوهیذام کشته شده یاد کند:لئن قتلت قحطان بدراً فانمااراها نجوم اللیل کارهة ظهرااقام لها سوق الجلاد ابن کامل فانفذها قتلاً و اوجعه...
-
صادر
لغتنامه دهخدا
صادر. [ دِ ] (اِخ ) از قراء یمن است از مخلاف سنحان . نابغه گوید : و قد قلت للنعمان لما رأیته یرید بنی حن بثغرة صادرتجنب بنی حن فان ّ لقأهم شدید و ان لم تلق الا بصابر.(معجم البلدان ).
-
صادر
لغتنامه دهخدا
صادر. [ دِ ] (اِخ ) قریه ای است در بحرین بنی عامربن عبدالقیس را. (معجم البلدان ).
-
صادر
لغتنامه دهخدا
صادر. [ دِ ] (اِخ ) موضعی است در شام . (معجم البلدان ).
-
صادر
لغتنامه دهخدا
صادر. [ دِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از صدور. بازگردنده . مقابل وارد. از جای بیرون آینده . (غیاث اللغات ). رونده (در مورد شخص و شی ٔ هر دو استعمال شود) : ز بهر صادر و وارد پزند هر روزی هزار پخته مر او را همیشه در مطبخ . سوزنی .صیت بزرگی احوال و کرامات و مقا...
-
صادر
دیکشنری عربی به فارسی
ضبط کردن , توقيف کردن , مصادره کردن , سلب مالکيت کردن از , از تملک در اوردن
-
صادر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، مقابلِ وارد] [قدیمی] sāder بیرونرونده.
-
واژههای مشابه
-
نعام صادر
لغتنامه دهخدا
نعام صادر. [ ن َ م ِ دِ ] (اِخ ) رجوع به نعائم شود.
-
صادر شدن
لغتنامه دهخدا
صادر شدن . [ دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سر زدن . صدور یافتن . ناشی شدن : آنکه مسکین است اگر قادر شودبس خیانتها از او صادر شود. سعدی .گویم از بنده ٔ مسکین چه گنه صادر شدکو دل آزرده شد از من غم آنم باشد. (گلستان ).یکی را از بزرگان بادی مخالف در شکم پیچیدن ...
-
صادر کردن
لغتنامه دهخدا
صادر کردن . [ دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در اصطلاح بازرگانان ، محصول کشوری را به کشورهای دیگر فرستادن . رجوع به صادرات شود. || انجام دادن تشریفات صدور شناسنامه (سجل ) یا ورقه ٔ مالکیت و سند و امثال آن .
-
صادر گشتن
لغتنامه دهخدا
صادر گشتن . [ دِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) پدید آمدن از. سر زدن از. ناشی شدن از. خلق شدن . ایجاد شدن : بدان کایزدتعالی خالق اوست ز نیکو هرچه صادر گشت نیکوست .شبستری .
-
ام صادر
لغتنامه دهخدا
ام صادر. [ اُم ْ م ِ دِ ] (اِخ ) کنیه ٔ سجاح زن مسیلمه ٔ کذاب است . (از المرصع).