کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صابری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
صابری
مترادف و متضاد
بردباری، تحمل، شکیب، شکیبایی ≠ صبوری، کمحوصلگی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
صابری
واژگان مترادف و متضاد
بردباری، تحمل، شکیب، شکیبایی ≠ صبوری، کمحوصلگی
-
صابری
لغتنامه دهخدا
صابری . [ ب ِ ] (اِخ ) او از مردم استانبول و دخترزاده ٔ ملاعرب است . وی مداومت به درس خال خود که قاضی مصر بود داشت و چون او در آب غرق شد مسند قضاوت به صابری تفویض گردید. او را در تاریخ مهارتی بوده است . این بیت از اوست :دگل بوقوس و قزح آه اید نجه بن ...
-
صابری
لغتنامه دهخدا
صابری . [ ب ِ ] (اِخ ) محمدبن محمدبن احمدبن ابی القاسم ، مکنی به ابی المظفر. رجوع به محمد... شود.
-
صابری
لغتنامه دهخدا
صابری . [ ب ِ ] (اِخ ) یوسف بن محمدفقیمی ، مکنی به ابی المعالی . رجوع به یوسف ... شود.
-
صابری
لغتنامه دهخدا
صابری . [ ب ِ ] (حامص ) شکیبائی . شکیب . توان و تاب بر رنج : چو برگشت از من آن معشوق ممشوق نهادم صابری را سنگ بر دل . منوچهری .دشمنش را گو شراب جهل چون خوردی تو دوش صابری کن کاین خمار جهل تو فردا کند. منوچهری .مر آن راست فردا نعیم اندر اوکه امروز بر ...
-
صابری
لغتنامه دهخدا
صابری . [ ب ِ ](اِخ ) از شعرای عثمانی در قرن دهم هجری است . او از نواحی حلب و مردی قانع بوده است . این بیت از اوست :ایر مز بقاگلزارینه بو گلستاندن گچمین جانانه واصل اولمیه جان و جهاندن گچمین .(قاموس الاعلام ).
-
واژههای مشابه
-
غدیر صابری
لغتنامه دهخدا
غدیر صابری . [ غ َ ب ِ ] (اِخ ) دهی ازدهستان چارکی بخش لنگه ٔ شهرستان لار است و در 114هزارگزی شمال باختری لنگه در دامنه ٔ شمالی کوه بهمن قرار دارد جلگه و گرمسیر و مرطوب و مالاریائی است . سکنه ٔآن 273 تن و پیرو مذهب تسنن هستند و به زبان عربی وفارسی مح...
-
عشق و صابری
فرهنگ گنجواژه
دو متضاد.
-
واژههای همآوا
-
سابری
فرهنگ فارسی معین
(بِ) (ص . اِ.) 1 - نوعی جامة ابریشمی لطیف و گرانمایه . 2 - هر چیز نازک .
-
سابری
لغتنامه دهخدا
سابری . (اِخ ) از امرای محلی هند در اواخر قرن پنجم بود که در جنگ با قوام الملک نظام الدین هبةاﷲ ابونصر فارسی پیشکار و کدخدا و سپهسالار غزنویان در هند شکست خورد و به هنگام فرار در رودخانه ٔ زاوه غرق گردید. مسعودسعد تفصیل این حادثه را در یک قصیده ٔ 91 ...
-
سابری
لغتنامه دهخدا
سابری . [ ب ِ ] (اِخ ) خررج (؟) بن عثمان سعدی فروشنده ٔ سابری مکنی به ابوالخطاب از محدثان است . (سمعانی ).
-
سابری
لغتنامه دهخدا
سابری . [ ب ِ ] (اِخ ) محمدبن عبدالعزیز عدوی قرشی صاحب السابری . معروف به صاعقه ، از مردم بغداد از محدثان است . (سمعانی ).
-
سابری
لغتنامه دهخدا
سابری . [ ب ِ ] (اِخ ) محمدبن مغیرةبن نصر مکنی به ابوعلی . از محدثان است . (سمعانی ).