کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شیرین کاشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شیرین عقل
فرهنگ فارسی معین
(عَ) (ص مر.) (کن .) کم عقل ، ناقص عقل .
-
شیرین بیان
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (اِمر.) گیاهی است علفی و پایا از تیرة سبزی آساها. رنگ گل هایش مایل به آبی . ریشه و ساقة آن مصرف دارویی دارد.
-
آب شیرین
لغتنامه دهخدا
آب شیرین . [ ب ِ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه سیرجان و بندرعباس میان زرتو و سرزه . || نام یکی از سه آبراهه ٔ رود طاب ، و آن را آب خیرآباد هم مینامند.
-
ابن شیرین
لغتنامه دهخدا
ابن شیرین . [ اِ ن ُ ؟] (اِخ ) ابوبکر محمدبن احمدبن شیرین البستی ، نزیل غرناطه . ابن بطوطه نام این شاعر ایرانی را بمناسبتی برده و قطعه ٔ ذیل را در مدح غرناطه از او آورده است :رعی اﷲ من غرناطة متبوءًیسر حزیناً او یجیر طریداتبرم منها صاحبی عند ما رأی ...
-
جوش شیرین
لغتنامه دهخدا
جوش شیرین . [ ش ِ شی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بیکربنات دو سود. بیکربنات سدیم . جسمی است سفیدرنگ که در هوای خشک و سرد فاسد نمیشود و در آب سرد کم محلول و در آب گرم تجزیه میگردد و در طب برای رفع ترشی معده و سؤهاضمه بکار میرود. (فرهنگ فارسی معین ).
-
تخت شیرین
لغتنامه دهخدا
تخت شیرین . [ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چمچال در بخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاهان است که در نوزده هزارگزی جنوب باختری صحنه و سه هزارگزی جنوب شوسه ٔ کرمانشاه به همدان قرار دارد. دشتی است سردسیر و 210 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ گاماسیاب و محصول آن ...
-
جان شیرین
لغتنامه دهخدا
جان شیرین . [ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جان خوش . جان عزیز : گر یکی زین چهار شد غالب جان شیرین برآید از قالب .سعدی (از آنندراج ).
-
دهنه شیرین
لغتنامه دهخدا
دهنه شیرین . [ دَ هََ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش صفی آبادشهرستان سبزوار. واقع در 11هزارگزی جنوب خاوری مسکون با 154 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
سرکه شیرین
لغتنامه دهخدا
سرکه شیرین . [ س ِ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) اسم شیرسته است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به شیرسته شود.
-
شیرین خاتون
لغتنامه دهخدا
شیرین خاتون . (اِ مرکب ) خاتون زیبا و خوشگل و نازنین . (ناظم الاطباء). بانوی زیبا و نازنین .
-
شیرین سوار
لغتنامه دهخدا
شیرین سوار. [ س َ ] (ص مرکب ) سوار با حرکات شیرین . سوار شیرین خرام . (از آنندراج ) : شیرین سوار من چه خبر دارد از جهان مسکین کسی که بیندش از دور در جهان .میرخسرو (از آنندراج ).
-
شیرین شدن
لغتنامه دهخدا
شیرین شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) طعم و مزه ٔ خوش و مطبوع یافتن . خوشمزه و شهدآگین شدن . دارای شهد و حلو گردیدن . حلاوت . (یادداشت مؤلف ). احلیلاء. حلاوة. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (یادداشت مؤلف ). ملاحة. ملوحة. (تاج المصادر بیهقی ) : وآن چیز خوش...
-
شیرین کردن
لغتنامه دهخدا
شیرین کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حلاوت دادن . با شیرینی و حلوا و میوه و جز آن دهان را شیرین ساختن : دهانت را شیرین کن . (از یادداشت مؤلف ). احلاء. (تاج المصادر بیهقی ) : بی موکل بی کشش از عشق دوست زآنکه شیرین کردن هر تلخ ازوست . مولوی .- شیرین کرد...
-
شیرین گردیدن
لغتنامه دهخدا
شیرین گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) شیرین شدن . حلاوت یافتن : انگورنوآورده ترش طعم بودروزی دو سه صبر کن که شیرین گردد. سعدی (گلستان ). || مطلوب و مطبوع و خوش آیند شدن . (از یادداشت مؤلف ).- شیرین گردیدن چیزی بر کسی ؛ در نظر وی مطبوع و مطلوب گشتن...
-
شیرین گشتن
لغتنامه دهخدا
شیرین گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) شیرین گردیدن . شیرین شدن .- شیرین گشتن دهان ؛ شیرین کام و کامیاب گشتن : از آن جمله تلخی که بر من گذشت دهانم جز امروز شیرین نگشت . سعدی .رجوع به شیرین گردیدن و شیرین شدن شود.