کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شکع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شکع
لغتنامه دهخدا
شکع. [ ش َ ] (ع مص ) برداشتن شتر را بامهارش . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
شکع
لغتنامه دهخدا
شکع. [ ش َ ک َ ] (ع مص ) دردمند شدن و بسیار گردیدن بانگ و فریاد آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بنالیدن بیمار. (المصادر زوزنی ) دردمند شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || به خشم شدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). خشمگین شدن ...
-
شکع
لغتنامه دهخدا
شکع. [ ش َ ک ِ ] (ع ص ) بخیل و ناکس ترشروی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || دردگین . یقال : بات شکعاً؛ از بسیاری درد نخوابید. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
شکا
فرهنگ فارسی معین
(شُ) (اِ.) بزکوهی .
-
شک ء
لغتنامه دهخدا
شک ء. [ ش َک ْءْ ] (ع مص ) برآمدن دندان نیش شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
شکا
لغتنامه دهخدا
شکا. [ ش َ ] (اِ) به معنی شقاست . (فرهنگ اوبهی ). تیردان . (لغت فرس اسدی ). شغا. ترکش . جعبه . کنانه . شقا. (یادداشت مؤلف ) : به تیر غمزه دل عاشقان شکار کندعجب تر آنکه به تیری که از شکا نه جداست . ابوعبداﷲ ادیب (از لغت فرس اسدی ).و رجوع به مترادفات ...
-
شکا
لغتنامه دهخدا
شکا. [ ش ُ ] (اِ) شوکا. (ناظم الاطباء). رجوع به شوکا شود.
-
جستوجو در متن
-
شکعة
لغتنامه دهخدا
شکعة. [ ش َک ِ ع َ ] (ع ص ) تأنیث شکع. خشک و غیر نرم که خم نشود. (از دزی ج 1 ص 778).- افنان شکعة ؛ شاخه های خشک که خم نشود. (از دزی ج 1 ص 778) : هو [ بشام ] شجر ذوساق و افنان شکعة. (تذکره ٔ ابن البیطار).- حشیشة شکعةالصیدان ؛ علف که ساقه های آن خشک ...
-
دردگین
لغتنامه دهخدا
دردگین . [ دَ ] (ص مرکب ) دردگن . دردناک . دردمند. ضعیف شده . دردناک . بِدردآورده شده . (ناظم الاطباء). اَلِم . اَلِمَة. وَجِع. شَکِع. ألیم . نَصِب : اَنسی ̍، نسی ٔ، ملک ؛ مرد دردگین . (منتهی الارب ). اکتلاء؛ دردگین کرده شدن از ضرب . تعص ؛ دردگین شد...