کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شکر افشاندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شکر فشاندن
لغتنامه دهخدا
شکر فشاندن . [ ش َ ک َ ف َ / ف ِ دَ ] (مص مرکب ) شکرافشاندن . شکر پاشیدن . (یادداشت مؤلف ) : سنگست و سفال بر دل توگر بر سر او شکر فشانی . ناصرخسرو.|| کنایه از شیرین زبانی کردن . (یادداشت مؤلف ). گفتار شیرین و دلپسند بر زبان راندن . و رجوع به شکرافش...
-
شکر کردن
لغتنامه دهخدا
شکر کردن . [ ش ُ ک َ دَ] (مص مرکب ) سپاس گفتن . ثنا گفتن . سپاس نعمت خدای تعالی و جز وی کردن . (از یادداشت مؤلف ) : شکر کن شکر خداوند جهان را که بداشت به تو ارزانی بی سعی کس این ملک قدیم . ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی ).نماز شام ابوالقاسم به خا...
-
شکر گزاردن
لغتنامه دهخدا
شکر گزاردن . [ش ُ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) سپاس و حمد به جای آوردن : بر دلم میگردد... غزوی بکنیم بر جانب هندوستان دوردست تر تا سنت پدران تازه کرده باشیم و مردی حاصل کرده و شکری گزارده . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 284).خدای با تو درین صنع نیکو احسان کردبه قول و...
-
شکر گفتن
لغتنامه دهخدا
شکر گفتن . [ ش ُ گ ُ ت َ ](مص مرکب ) سپاس و ثنا گفتن . تشکر کردن : گر بازرفتنم سوی تبریز اجازتست شکر که گویم از کرم پاشاه ری . خاقانی .شکر انعام پادشا گفتن نتوان کآن ورای غایتهاست . خاقانی .سلیمی که یک چند نالان نخفت خداوند را شکر صحت نگفت . (بوستان ...
-
شکر نمودن
لغتنامه دهخدا
شکر نمودن . [ ش ُ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) سپاس گفتن . شکر گزاردن : شکر نمود بعداز آنکه علاج کرد سخنهای سربسته را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310). و رجوع به شکر کردن و شکر گزاردن شود.
-
گل شکر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. سنسکریت] [قدیمی] golša(e)kar معجونی از گلبرگهای گلسرخ و شکر یا قند که در قدیم به عنوان مسهل به کار میرفت؛ گلقند: ◻︎ صدهزاران جان تلخیکش نگر / همچو گل آغشته اندر گلشکر (مولوی: ۱۳۱)، ◻︎ گر گلشکر خوری به تکلّف زیان کند / ور نان خ...
-
نی شکر
فرهنگ فارسی معین
(نَ شَ یا نِ ش کَ) [ په . ] (اِمر.) نوعی از نی با ساقه های بلند که برگ های دراز و گل های سرخ کم رنگ دارد. در داخل آن شیره ای وجود دارد که از آن شکر به دست می آورند.
-
جزیره ٔ شکر
لغتنامه دهخدا
جزیره ٔ شکر. [ ج َ رَ ی ِ ش ُ ] (اِخ ) این جزیره در شرق اندلس قرار دارد و آن را جزیرة شقر گویند. (از معجم البلدان ). و رجوع به کتاب فوق ذیل کلمه ٔ «شقر» شود.
-
جان شکر
لغتنامه دهخدا
جان شکر. [ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) شکارکننده ٔ جان . (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان ):زاغ ... گفت می اندیشم که خود را از بلای این ظالم (مار) جان شکر برهانم . (کلیله و دمنه ).گهی خونم بدان زلف دوتای پرشکن ریزدگهی خوابم بدان چشم سیاه جان شکر بندد. عبدالواسع جب...
-
دل شکر
لغتنامه دهخدا
دل شکر. [ دِ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) دل شکرنده . شکرنده ٔ دل . شکننده ٔدل . شکافنده ٔ دل : نیست آگاه که چاه زنخ و حلقه ٔ زلف دلبر و دل شکن ودل شکر و دل گسل است . فرخی .ترا به میمنه و میسره روان گردددو خیل دل شکر جان شکار از آتش و آب . مسعودسعد.ای خواب م...
-
ساده شکر
لغتنامه دهخدا
ساده شکر. [ دَ / دِ ش َ /ش ِ ک َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) امردی که هنوز خط پشت لب برنیاورده باشد و بمناسبت لب شکر گفته [ اند ] . (آنندراج ). بیریش . ساده رخ . ساده روی . ساده زنخ . ساده زنخدان . ساده عذار : ساده زنخدان بدم و ساده کارساده نمک بودم و ساده...
-
قشلاق شکر
لغتنامه دهخدا
قشلاق شکر. [ ق ِ ش ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان نازلو از بخش حومه ٔ شهرستان ارومیّه واقع در 22500 گزی شمال خاوری ارومیّه و 4500 گزی خاور شوسه ٔ ارومیّه به سلماس . موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل سالم است . سکنه ٔ آن 75 تن است . آب آن از نازلوچای و محصول آ...
-
میان شکر
لغتنامه دهخدا
میان شکر. [ ش ِ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان ، واقع در 13هزارگزی جنوب لنگرود با 100 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
-
نبات شکر
لغتنامه دهخدا
نبات شکر. [ ن َ ش َ / ش ِ ک َ ] (اِ مرکب ) شکر مصفای بلوری شده . (ناظم الاطباء).
-
لب شکر
لغتنامه دهخدا
لب شکر. [ ل َ ش َ / ش ِ ک َ ] (ص مرکب ) لب چاک . (آنندراج ).