کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شکرزار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شکرزار
مترادف و متضاد
شکرستان، نیشکرزار
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شکرزار
واژگان مترادف و متضاد
شکرستان، نیشکرزار
-
شکرزار
لغتنامه دهخدا
شکرزار. [ ش َ ک َ ] (اِ مرکب ) شکرستان . آنجا که شکر باشد. (یادداشت مؤلف ). قریب به معنی شکرخیز. (آنندراج ). جایی که شکر بسیار و فراوان باشد. (ناظم الاطباء) : دل مقید به شکرزار هوس نیست مرارشته ٔ حرص به پا همچو مگس نیست مرا.صائب تبریزی (از آنندراج )...
-
جستوجو در متن
-
شکرستان
واژگان مترادف و متضاد
شکرزار، نیشکرزار
-
شکرخیز
لغتنامه دهخدا
شکرخیز. [ ش َ ک َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) جایی که شکر خیزد و در آنجا شکر عمل آورند. (ناظم الاطباء). شکرستان . شکرزار. (یادداشت مؤلف ). قریب به معنی شکرزار است . (آنندراج ) : من و مصری که شکرخیز بود خاک آنجاکوزه ٔ شهد شود حنظل افلاک آنجا. صائب تبریزی ...
-
نوش آباد
لغتنامه دهخدا
نوش آباد. (اِ مرکب ) شکرستان . شکرزار. || کنایه از لب معشوق : چو بگرفت از شکر خوردن دل شاه به نوش آباد شیرین شد دگر راه .نظامی .
-
خوزستان
لغتنامه دهخدا
خوزستان . [ زِ ] (اِ) هر ولایتی که شکرخیز باشد، چه خوز بمعنی شکر هم آمده است . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع). || نی شکرزار. (برهان قاطع) : وگر نه بنده نوازی از آن طرف بودی من این شکر نفرستادمی بخوزستان . نظامی .|| کارخانه ٔ شکرسازی را گفته اند. (برهان ...
-
شکرخانه
لغتنامه دهخدا
شکرخانه . [ ش َ ک َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) به معنی شکرزار. (آنندراج ). شکرستان . کارخانه ٔ قند. (یادداشت مؤلف ) : به عملگاه آمل هر سال بیست وپنجهزار من بزرگ قند و نبات و شکر سپید حاصل بودی ... و کارگاهها و شکرخانه ها به حکم ایشان بودی . (تاریخ طبرست...
-
یک دهن
لغتنامه دهخدا
یک دهن . [ ی َ / ی ِ دَ هََ ] (ق مرکب ) به قدر یک دهان . به اندازه ٔ یک دهن . دهانی : زان زنخدان یک دهن حلوای سیب گر دهد می دارم از جان بهترش . میرزا صادق دستغیب (از آنندراج ).تا لب مشکل گشایت یک دهن خندیده است نیشکر بی عقده روید از شکرزار دلم . سالک...
-
شکرستان
لغتنامه دهخدا
شکرستان . [ ش َ ک َ /ش َک ْ ک َ رِ ] (اِ مرکب ) شکرخیز. (از آنندراج ). جایی که نیشکر زراعت میکنند. (ناظم الاطباء) : گر درون سوخته ای با تو برآرد نفسی چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی . سعدی .طوطیان در شکّرستان کامرانی میکننددر تحسر دست بر سر میزند مسکی...
-
شیرین زبان
لغتنامه دهخدا
شیرین زبان . [ زَ ] (ص مرکب ) بلیغ و فصیح و کسی که گفتار وی خوش آیند بود. (ناظم الاطباء). شیرین گفتار. شیرین بیان . شیرین لب . شیرین دهان . شیرین سخن . نطاق . زبان آور. سخنور. که زبانی شیرین دارد. که دارای بیانی گرم و شیواست . (از یادداشت مؤلف ) : ک...