کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شوی مال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شوی دوست
لغتنامه دهخدا
شوی دوست . (ص مرکب ) شوهردوست . زن خواهان و شیفته ٔ شوی . عَروب . (دستوراللغة).
-
شوی دیده
لغتنامه دهخدا
شوی دیده . [ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب )که به زنی مردی درآمده باشد و سپس از او برآمده باشد. جفت گرفته . زن شوهردیده که بیوه است . (آنندراج ).
-
شوی غله
لغتنامه دهخدا
شوی غله . [ غ َل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) الجذامة. (یادداشت مؤلف ). باقیمانده از کشت دروده . (منتهی الارب ذیل جذامة). رجوع به جذامة شود.
-
شوی فریب
لغتنامه دهخدا
شوی فریب . [ ف ِ / ف َ ] (نف مرکب ) فریب دهنده ٔ شوهر. شوهرفریب .
-
شوی فریبی
لغتنامه دهخدا
شوی فریبی .[ ف ِ / ف َ ] (حامص مرکب ) عمل شوی فریب . شوهرفریبی .
-
شوی کرده
لغتنامه دهخدا
شوی کرده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) شوهرکرده . دختری که شوهر گزیده باشد : ور صد هزار عذر بگوئی گناه رامر شوی کرده را نبود زیب دختری .سعدی .
-
شوی کش
لغتنامه دهخدا
شوی کش . [ ک ُ ] (نف مرکب ) کشنده ٔ شوی . شوی کشنده . شوهرکش . || کنایه از دنیا : فژه گنده پیری است شوریده هش بداندیش فرزند و هم شوی کش . اسدی .دانش بجوی اگرت نبرد از راه این گنده پیر شوی کش رعنا. ناصرخسرو.این شوی کش سلیطه هر روزی بنگر که چگونه روی ب...
-
شوی مالنده
لغتنامه دهخدا
شوی مالنده . [ ل َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) شومالنده . شومال . رجوع به شومالنده شود.
-
صندل شوی
لغتنامه دهخدا
صندل شوی . [ ص َ دَ ] (ن مف مرکب ) به صندل شسته : بر هوای درخت صندل بوی جامه را کرده بود صندل شوی . نظامی .رجوع به صندل شود.
-
هفت شوی
لغتنامه دهخدا
هفت شوی . [ هََ ] (اِ مرکب )کنایه از آبای علوی یا سیارات سبع است : ننگری کاین چهارزن هموارهمی از هفت شوی چون زاید؟ناصرخسرو.
-
هم شوی
لغتنامه دهخدا
هم شوی . [ هََ ] (ص مرکب ) دو زن که در نکاح یک مرد باشند. (آنندراج ).بنانج . هبو. هوو. وسنی . ضره . (یادداشتهای مؤلف ).
-
شوی دیده
فرهنگ فارسی معین
(دِ) (ص مر.) زنِ بیوه .
-
تن شوی
لغتنامه دهخدا
تن شوی . [ ت َ ] (اِ مرکب ) تن شو. حوض و جوی آب و چشمه و امثال آنرا گویند عموماً. (برهان ). هرچه بدان تن شویند عموماً. (انجمن آرا). جوی یاچشمه که در او غسل کنند عموماً. (آنندراج ). حوض آب و جوی و چشمه و مانند آن و جوی آبی که در آن مردمان تن می شویند ...
-
جامه شوی
لغتنامه دهخدا
جامه شوی . [ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) گازر. (آنندراج ). رخت شوی . قصار. (ناظم الاطباء).غَسّال . (منتهی الارب ). لباس شوینده . جامه شوینده . آنکه جامه های شوخگن شوید. آنکه بمزد جامه ٔ کسان شوید.
-
دست شوی
لغتنامه دهخدا
دست شوی . [ دَ ] (نف مرکب ) دست شوینده . شوینده ٔ دست . کسی که دست را می شوید. (ناظم الاطباء). || (اِمص مرکب ) دست شوئی . تغسیل ید : بدو گفت کاین بار بر دست شوی تو با آب جو هیچ تندی مجوی . فردوسی .- دست شوی کردن ؛ دست شستن . تغسیل ید : ز بیغاره ٔ آن...