کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شوی
/šavi[y]/
معنی
آنچه از گوشت که بریان شده؛ گوشت کبابکرده؛ بریان.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
جفت، زوج، شو، شوهر، مرد، همسر ≠ زن، زوجه، عیال
فعل
بن گذشته: شست
بن حال: شوی
دیکشنری
husband
-
جستوجوی دقیق
-
شوی
واژگان مترادف و متضاد
جفت، زوج، شو، شوهر، مرد، همسر ≠ زن، زوجه، عیال
-
شوی
لغتنامه دهخدا
شوی ٔ. [ ش ُ وَی ْءْ ] (ع اِ مصغر) لغت ردی ٔ است درتصغیر «شی ٔ» از ادریس بن موسی نحوی . (منتهی الارب ).
-
شوی
لغتنامه دهخدا
شوی . (اِ) شوربا و آهاری را گویند که بر روی تار پارچه ای که می بافند مالند. (برهان ). آهار جولاهان بود و آن را بت نیز گویند. (یادداشت مؤلف ). پت . رجوع به پت و شوی مال شود. || شوربا و آش . (جهانگیری ) (انجمن آرا). شوربا. (رشیدی ) (فهرست مخزن الادویه...
-
شوی
لغتنامه دهخدا
شوی . (اِ) شوهر. (برهان ) (غیاث ) (جهانگیری ). زوج . حلیل . (مهذب الاسماء). میره . جفت . همسر. شو. مرد که زنی در قباله ٔ نکاح دارد : شوی بگشاد آن فلرزش خاک دیدبانگ زد زن را و گفتش ای پلید. رودکی .جوان زن چو بیند جوانی هژیربه نیکی نیندیشد از شوی پیر. ...
-
شوی
لغتنامه دهخدا
شوی . (نف مرخم ) شو. بشورنده . شوینده . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا). شوینده . آنکه چیزی را شستشو میکند. (ناظم الاطباء). مخفف شوینده . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شوینده و شوییدن و شستن شود. || (اِمص ) شستن . || (فعل امر) امر به شستن . (برهان ) (جهانگیری...
-
شوی
لغتنامه دهخدا
شوی . [ ش َ ] (اِ) پیراهن است و به عربی قمیص گویند. (برهان ). شبی . رجوع به شبی شود.
-
شوی
لغتنامه دهخدا
شوی . [ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درونگر بخش نوخندان شهرستان دره گز و 446 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
شوی
لغتنامه دهخدا
شوی . [ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سردشت بخش سردشت شهرستان دزفول و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
شوی
لغتنامه دهخدا
شوی . [ ش َ وا ] (ع ص ، اِ) کار سهل و اندک از هر چیز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ستور ریزه . (منتهی الارب ). مال پست . (از اقرب الموارد). || اطراف دستها و پایها و سرهای مردم . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). کرانه ها، یعنی دست و پای . (تر...
-
شوی
لغتنامه دهخدا
شوی . [ ش َ وا] (ع اِ) ج ِ شاة. (منتهی الارب ). رجوع به شاة شود.
-
شوی
لغتنامه دهخدا
شوی . [ ش َ وی ی ] (ع ص ) بریانی و یقال فی الاتباع : عَوی ّ شَوی ّ و کذا عَیی ّ شَیی ّ، مأخوذ من الشواء و هو الرذال . (منتهی الارب ). شَویّة. گوشت بریانی شده . (از اقرب الموارد). بریان : اگر ز هیبت تو آتشی برافروزندبر آسمان بر استارگان شوند شوی . من...
-
شوی
لغتنامه دهخدا
شوی . [ ش َ وی ی ] (ع اِ) ج ِ شاة. (منتهی الارب ). رجوع به شاة شود.
-
شوی
لغتنامه دهخدا
شوی . [ ش ِ ] (اِ) شبت و آن رستنیی باشد که آن را ریزه کنند و در طعام و ماست ریزند.(برهان ). شبت . (جهانگیری ). مخفف شوید. || دهلیز و دالان خرد و کوچک . (برهان ) (ناظم الاطباء).
-
شوی
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) شوهر.
-
شوی
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) گوشت کباب کرده ، گوشت بریان .