کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شوم روی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شوم طبع
لغتنامه دهخدا
شوم طبع. [ طَ ] (ص مرکب ) بدطبیعت و بدسرشت . (ناظم الاطباء).
-
شوم فن
لغتنامه دهخدا
شوم فن . [ ف َن ن / ف َ ] (ص مرکب ) که فن و شیوه بد دارد. که فن منحوس دارد. بدرفتار : مستهان و خوار گشتند از فتن از وزیر شوم رای و شوم فن .مولوی .
-
شوم قدم
لغتنامه دهخدا
شوم قدم . [ ق َ دَ ] (ص مرکب ) بدقدم . نامبارک و منحوس . (آنندراج ). بدیمن . بدفال و بدشگون . (ناظم الاطباء).
-
شوم مزاج
لغتنامه دهخدا
شوم مزاج . [ م ِ ] (ص مرکب ) طمعکار وبخیل و لئیم . (ناظم الاطباء). || شوم پی .
-
شوم اختر
فرهنگ فارسی معین
(اَ تَ) (ص مر.) بدبخت .
-
اختر شوم
لغتنامه دهخدا
اختر شوم .[ اَ ت َ رِ ] (ترکیب وصفی ) ستاره ٔ نحس . اختر نحس .
-
نقشه شوم
دیکشنری فارسی به عربی
الخطة الدنيئة
-
بسرنوشت شوم دچار کردن
دیکشنری فارسی به عربی
مصير
-
جستوجو در متن
-
کلوس
فرهنگ فارسی معین
(کُ) (اِ.) اسبی که چشم و روی و پوزش سفید باشد و آن را شوم می دانستند.
-
کت ومت
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [قدیمی] kotomot عیناً؛ کاملاً: ◻︎ روی زشت آن بداختر نحس و شوم / راست گویم کتومت مانَد به بوم (فرزدق: لغتنامه: کتومت).
-
بدچشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) badče(a)šm ۱. مردی که به زنان نامحرم از روی شهوت و به چشم بد نگاه کند.۲. [عامیانه] کسی که چشمش بد و شوم باشد و از او چشمزخم به دیگران برسد.
-
حضار
لغتنامه دهخدا
حضار. [ ح َ ] (ع ص ، اِ) شتران سفید. مقابل شوم . واحد ندارد. شتران نیکو.- ناقه ٔ حضار ؛ شتران ماده ٔ قوی نیک رو.|| خلوق بر روی دختر و آن نوعی از خوشبوی است . (آنندراج ).
-
لک و پک
لغتنامه دهخدا
لک و پک . [ ل ُ ک ُ پ ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) هر چیز گنده و ناتراشیده . (برهان ) : ای شوربخت مدبر معلول شوم پی وی ترش روی ناخوش مکروه لک و پک . پوربهای جامی .|| بی هنر. مقابل هنرمند. (برهان ).
-
یسار
لغتنامه دهخدا
یسار. [ ی َ ] (ص ) روی و سیمای نامبارک و نامیمون . (ناظم الاطباء). شخصی را گویند که او میمنت ندارد و دیدن روی او نامبارک است . (برهان ). شوم و نامبارک . (آنندراج ) : نشسته مدعیانند از یمین و یسارخدای را که بپرهیز از یساری چند. ظهوری (از آنندراج ).غیر...
-
ناخجسته
لغتنامه دهخدا
ناخجسته . [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) شوم . بدقدم . نافرخنده . مشئوم . نحس . نامبارک . نامیمون . منحوس . که خجسته و فرخنده نیست : جغد را نفرین کرد و برین واسطه مردمان عجم او را شوم دانند بانگ ناخجسته واﷲ که او را هیچ گناه نباشد. (قصص الانبیاء ص 3...