کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شوارد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شوارد
/šavāred/
معنی
۱. نافرمان؛ سرکش.
۲. (صفت) رامنشدنی.
۳. = شارده Δ درفارسی در معنای مفرد و جمع هر دو به کار رفته است.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شوارد
لغتنامه دهخدا
شوارد. [ ش َ / ش ُ رِ ] (اِ) به فارسی اسم حباری است و به قولی سرخاب و نیز بوقلمون را نامند که آن را ابوالبراقش و ابوالبراق نامند. (از فهرست مخزن الادویه ). و رجوع به شوات و شوار شود.
-
شوارد
لغتنامه دهخدا
شوارد. [ ش َ رِ ] (ع ص ، اِ)ج ِ شاردة. رمندگان و پریشانی ها. در ترجمه ٔ مقامات حریری نوشته که شوارد در لغت جمع شاردة است بمعنی شیرماده ٔ رمنده و گریزنده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).- شوارد لغت ؛ لغات غریب و نادر. (از اقرب الموارد). شواذ از لغت . لغت...
-
شوارد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ شارِدَة] [قدیمی] šavāred ۱. نافرمان؛ سرکش.۲. (صفت) رامنشدنی.۳. = شارده Δ درفارسی در معنای مفرد و جمع هر دو به کار رفته است.
-
جستوجو در متن
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ] (اِخ ) ابن حسین اهوازی . او راست : شوارد الشاهد.
-
سوایر
لغتنامه دهخدا
سوایر. [ س َ ی ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ سایرة : امثله توقیعات او در اقطار جهان چون سوایر امثال و شوارد اشعار منتشر شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). رجوع به سائر شود.
-
شاردة
لغتنامه دهخدا
شاردة. [ رِ دَ ] (ع ص ) تأنیث شارد، رمنده . رموک . حوشی . وحشیه . ج ، شوارد. رجوع به شارد شود. || سائره : قافیه ٔ شاردة، بمعنی قصیده ٔ سائره در بلاد ومراد از قافیه در اینجا قصیده است باعتبار تسمیه ٔ کل بنام جزء. ج ، شوارد و شُرَّد. (اقرب الموارد). |...
-
علی صقر
لغتنامه دهخدا
علی صقر. [ ع َ ص َ ] (اِخ ) أزهری . عالم در علم بیان بود. او راست : شرک الاَّمل لصید شوارد المسائل فی المعانی و البیان و البدیع، که در سال 1311 هَ . ق . در مصر پس از مرگ مؤلف بچاپ رسید. (از معجم المؤلفین از فهرس دارالکتب المصریة ج 2 ص 310).
-
یوزبند
لغتنامه دهخدا
یوزبند. [ ب َ ] (اِ مرکب ) بندی که بر یوز نهند. بند یوز. (یادداشت مؤلف ) : آهوان شوارد امانی را یوزبند حکم برنهاده . (مرزبان نامه ). رجوع به یوز شود. || (نف مرکب ) که یوزرا ببندد. آنکه بند بر یوز زند. (یادداشت مؤلف ).
-
توقیعات
لغتنامه دهخدا
توقیعات . [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ توقیع. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). وضایع، چنانکه توقیعات نوشیروان یا کسری ، وضایع او. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) : عدل او نوشیروان گشته ست کاندر وصف اوبیتهای شعر و توقیعات نوشروان بود. عنصری (یادداشت ایضاً)...
-
امثله
لغتنامه دهخدا
امثله . [ اَ ث ِ ل َ / ل ِ ] (ع اِ) ج ِمثال . فرمانها. (فرهنگ فارسی معین ) : مناشیر تقدیر بموافقت تدابیر او مُوَقَّع و امثله ٔ قضا برموجب رضای او موشح . (سندبادنامه ). امثله ٔ توقیعات او در اقطار جهان چون سوائر امثال و شوارد اشعار منتشر شد. (ترجمه ٔ ...
-
رؤبةبن العجاج
لغتنامه دهخدا
رؤبةبن العجاج . [ رُءْ ب َ ت ُ نُل ْ ع َج ْ جا ] (اِخ ) رؤبةبن عبداﷲ رؤبة التمیمی السعدی ، مکنی به ابوالحجاف یا ابومحمد. از شاعران فصیح و رجزگوی مشهور عرب در دوره ٔ امویان و عباسیان بودو قسمت عمده ٔ عمر خود را در بصره گذرانید و چون ابراهیم بن عبدا...
-
ابن هشام
لغتنامه دهخدا
ابن هشام . [ اِ ن ُ هَِ ] (اِخ ) جمال الدین ابومحمد عبداﷲبن یوسف بن احمدبن عبداﷲبن هشام المصری الانصاری الحنبلی ، معروف به ابن هشام نحوی . مولد او بقاهره به سال 708 هَ . ق . او نزد تاج تبریزی و تاج فاکهانی و علی بن حیان و شهاب عبداللطیف بن المرحل و ا...
-
ابوعمر
لغتنامه دهخدا
ابوعمر. [اَ ع ُ م َ ] (اِخ ) الزاهد. محمدبن عبدالواحدبن ابی هاشم باوردی خراسانی ملقب بمطرّز و معروف بغلام ثعلب نحوی لغوی . ابن خلکان گوید: او یکی از مشاهیر ائمه ٔ لغت و بسیارتألیف است . وی زمانی از اصحاب ابی العباس ثعلب بود و از این رو بغلام ثعلب اش...
-
ظهیر
لغتنامه دهخدا
ظهیر. [ ظَ ] (اِخ ) حسن بن ظئر، مکنی به ابی علی فارسی ، معروف به ظهیر. مردی فقیه و لغوی و نحوی بود و در قاهره به سال 598 هَ . ق . بدرود حیات گفت . یاقوت گوید ابوجعفر محمدبن عبدالعزیز الادریسی الحسنی الصعیدی شاگرد ظهیر در قاهره به سال 612 مرا گفت که :...