کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شواد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شواد
لغتنامه دهخدا
شواد. [ ش َ / ش ُ ] (اِ) شوات . شوار. بوقلمون . سرخاب . شوات . (ناظم الاطباء) : چو هدهد زمین بوسه دادم بشکرسخن رنگ دادم چو پر شواد. سوزنی .و رجوع به شوات و شوار شود. || شعله و زبانه ٔ آتش . (ناظم الاطباء). و ظاهراً در این معنی دگرگون شده ٔ شرار است .
-
جستوجو در متن
-
شوار
لغتنامه دهخدا
شوار. [ ش َ / ش ُ ] (اِ) بمعنی شوات ، نوعی از مرغابی و آن را سرخاب نیز گویند و بوقلمون را هم گفته اند. (برهان ). نوعی از مرغابی و سرخاب و چرخال و بوقلمون . (ناظم الاطباء). رجوع به شوات و شواد شود.
-
بیاک ا
لغتنامه دهخدا
بیاک ا. [ ب َ ی ْ یا کَل ْ لا ] (ع جمله ٔ دعائیه ) خندان و خوش گرداناد ترا خدای . یا مقرب گرداناد ترا خدای . یا مهربان شواد بر تو و زود رساند تو را بمطلوب . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
شوات
لغتنامه دهخدا
شوات . [ ش َ / ش ُ ] (اِ) شواد. شوار. شوال . شوالک . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). پرنده ای است از جنس مرغابی و آن را سرخاب گویند وبعضی گفته اند مرغی است به سرخی مایل و هر زمان به رنگی و لونی برآید و به عربی بوقلمون و ابوبراقش خوانند. (برهان ). سرخاب از ب...
-
شوالک
لغتنامه دهخدا
شوالک . [ ش َ ل َ ] (اِ مصغر) مصغر شوال است که سرخاب وبوقلمون باشد و عربان ابوبراقش خوانند. (برهان ) (ازانجمن آرا) (از ناظم الاطباء). || نام یک نوع مرغابی که رنگ پر و بال آن تغییر میکند. (ناظم الاطباء). و رجوع به شوات و شوار و شواد و شوال شود.
-
مرست
لغتنامه دهخدا
مرست . [ م َ رَ ] (فعل نفرینی ) از ادات نفرین و صیغه ٔ نهی از مصدر رَستن . مماناد! (جهانگیری ). نماند و معدوم شود! (برهان ). کلمه ٔ نفرین یعنی مماناد و معدوم شواد! (ناظم الاطباء). رها مشواد! نجات نیاباد! : سرا و باغ چو بی کتخدای خواهد ماندگل بنفشه مر...
-
بواد
لغتنامه دهخدا
بواد. [ ب ُ ] (فعل دعایی ) بمعنی باشد و این الف ، الف تمنا و دعا است چنانکه شواد بمعنی ان شأاﷲ. و مثال بماناد و نماناد که در دعا و نفرین گویند و بمیراد و نمیراد. (از آنندراج ) (از انجمن آرا) : دی و فرودینت خجسته بواددر هر بدی بر تو بسته بواد.فردوسی ...
-
شوال
لغتنامه دهخدا
شوال . [ ش َ ] (اِ) شلوار و تنبان . (از برهان ). شلوار. (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). زیرجامه . ازار. (یادداشت مؤلف ). تنبان کلفت و گشاد. (ناظم الاطباء) : در شب شوال کودکان را تا روزگاه ببندم شوال و گه بگشایم . سوزنی .از بیم مرا ایدر ریدی به ش...
-
بادا
لغتنامه دهخدا
بادا. (فعل دعایی ) دعای مغایبه و معنی آن «بُوَدا»ست و چون دعا بخطاب کنند بادی گویند و معنی آن با شماست . (آنندراج ). در مقام دعا آرند و مقام آن آخر کلامست . (هفت قلزم ). کلمه ٔ دعابمعنی باد. (ناظم الاطباء). مدح و ثنا و ستایش : هرچه باداباد من این کار...
-
باد
لغتنامه دهخدا
باد. (فعل دعایی ) مخفف بواد (فعل بودن با الف دعا). کلمه ای است که در نفرین و آفرین بکار برند، مؤلف آنندراج آرد: کلمه ای است که در محل دعا استعمال کنند و بدین معنی مخفف بواد است از عالم شواد و بادا مزیدٌعلیه و آن جائز است که کلمه ٔ مذکور را حذف کنند ...
-
د
لغتنامه دهخدا
د. (حرف ) صورت حرف دهم از الفبای فارسی و هشتم از الفبای عربی و چهارم از الفبای ابجدی و نام آن دال است و گاه برای استواری ِ ضبط، دال مهمله گویند. (مقدمه ٔ برهان ). و آن از حروف ترابیه و نطعیه و قلقله و متشابهه و ملفوظی و شمسیه و مصمته و محقورة و مجزوم...
-
ت
لغتنامه دهخدا
ت . (حرف ) چهارمین حرف الفبای پارسی و سومین حرف الفبای تازی و حرف بیست و دوم از ابجد است واز حروف مسروری و از حروف هوائی است و از حروف شمسیه و ناریه و هم از حروف مرفوع و مصمته و نیز از حروف مهموسه ٔ نطعیه است ، و آنرا تای قرشت و تای مثناة فوقانی گوین...