کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شوا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شوا
/ševā/
معنی
۱. آبله.
۲. پینۀ کف دست.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شوا
فرهنگ فارسی معین
(ش ) (اِ.) پینة کف دست ، آبله .
-
شوا
فرهنگ فارسی معین
(شِ یا شُ) [ ع . شواء ] (اِ.) بریانی .
-
شوا
لغتنامه دهخدا
شوا. [ ش َ ] (اِخ ) جایگاهی است در مکه در پهلوی شعب الصفی و موسوم است به نزاعةالشوا. || نام قریه ای است از قرای صغد (سغد) نزدیک اشتیخن و عده ای بدان منسوبند. (از معجم البلدان ).
-
شوا
لغتنامه دهخدا
شوا. [ ش َ ] (ص ) کر را گویند یعنی کسی که گوش او نشنودو به عربی اصم خوانند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ظاهراً دگرگون شده ٔ ناشنواست .
-
شوا
لغتنامه دهخدا
شوا. [ ش َ ] (نف ) شونده . (ناظم الاطباء).
-
شوا
لغتنامه دهخدا
شوا. [ ش ِ ] (اِ) سختی و گندگی و پینه ٔپوست دست و اعضاء را گویند که به سبب کار کردن بهم رسیده باشد. (برهان ). پینه که در دست و پا پیدا شود بواسطه ٔ کارهای سخت و تردد بسیار. (رشیدی ) (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). سختی پوست دست و پا بسبب بسیار کا...
-
شوا
لغتنامه دهخدا
شوا. [ ش ِ ] (از ع ، اِ) بمعنی بریان باشد مطلقاً اعم از گوسفند و مرغ و ماهی و غیره . (برهان ). بریان . (دهار). گوشت بریان : مایده ٔ عقل است بی نان و شوانور عقل است ای پسر جان را غذا. مولوی .و رجوع به شواء شود.
-
شوا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] ševā ۱. آبله.۲. پینۀ کف دست.
-
شوا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شواء] [قدیمی] šovā گوشت یا هرچیز بریانشده.
-
واژههای مشابه
-
بیراه شوا
لغتنامه دهخدا
بیراه شوا. [ ش َ ] (حامص مرکب ) دوره گردی . آوارگی . (ناظم الاطباء). این لغت با معنی فوق و بهمین صورت در ناظم الاطباء آمده است اما جای دیگر دیده نشد، شاید «بیراه شوی » باشد.
-
واژههای همآوا
-
شوع
لغتنامه دهخدا
شوع . (ع اِ) درخت بان یا بار آن یا گیاهی است که در کوه و در زمین نرم روید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ابوعبید از اصمعی روایت کرده است که عرب درخت بان را شوع گویند و قیس بن حطیم در ذکر او مصراعی گفته . (از ترجمه ٔ صیدنه ). شجرالبان . حب البان ....
-
شوع
لغتنامه دهخدا
شوع . (ع ص ، اِ) ج ِ اَشْوَع و شَوْعاء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به اَشْوَع و شَوْعاء شود.
-
شوع
لغتنامه دهخدا
شوع . [ ش َ ] (ع اِ) بچه ٔ دوم که در میان ایشان دیگری نزاده باشد. یقال : هذا شوع هذا و شیع هذا؛ ای ولد بعده و لم یولد بینهما شی ٔ. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).