کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شنگ و مشنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شنگ و مشنگ
لغتنامه دهخدا
شنگ و مشنگ . [ ش َ گ ُ م َ ش َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) بمعنی شنگ مشنگ ، شنگل و منگل یعنی دزد و راه دار. (از حاشیه ٔ لغت فرس اسدی نخجوانی ). مشنگ تابع مهمل شنگ است ، مثل نان مان و باغ ماغ . (فرهنگ نظام ). نام دو دزد معروف . (فرهنگ نعمةاﷲ) : چه زنی طعن...
-
واژههای مشابه
-
شِنگ
لهجه و گویش تهرانی
علفی خوردنی که شیره سقز دارد /خیار چنبر
-
الاله شنگ
لغتنامه دهخدا
الاله شنگ . [ اَ ل َ / ل ِ ش ِ ] (اِمرکب ) شنگ . لحیةالتیس . اذناب الخیل . ریش بز. ریش بز خالدار. رجوع به شنگ شود.
-
جستوجو در متن
-
شنگل
لغتنامه دهخدا
شنگل . [ ش َ گ َ ] (اِ) جنسی از غله باشدو آن را مشنگ نیز گویند. (جهانگیری ). جنسی از غله را گویند. (برهان ). اسم فارسی کرسنه است که به فارسی مشنگ و به هندی شر نامند. شنگ (در معنی غله ). (رشیدی ). بمعنی غله که او را شنگ گویند. (از آنندراج ). || دزد و ...
-
حصری
لغتنامه دهخدا
حصری . [ ح ُ ] (اِخ ) حصیری . شاعری فارسی زبان . در بعضی نسخ خطی لغت نامه ٔ اسدی بیت ذیل از او برای شنگ و مشنگ شاهد آمده است و در نسخه ٔ دیگر خطیری است . و ظاهراً این از قصیده ای در جواب قریعالدهر بوده است :چه زنی طعنه که با خیران خیرند همه که توئی خ...
-
مشنگ
لغتنامه دهخدا
مشنگ . [ م َ ش َ ] (ص ، اِ) دزد و راهزن . (برهان ) (انجمن آرا) (غیاث ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) (اوبهی ) (ناظم الاطباء). مشتنگ به زیادتی «تا» نیز آمده است . (فرهنگ رشیدی ) : شد میر رود نیل چو در نیل غرق شدخاشاک وار بر سر آب آمدآن مشنگ . سوزنی .از می...
-
شنگل و منگل
لغتنامه دهخدا
شنگل و منگل . [ ش َ گ ُ ل ُ م َ گ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شنگ و مشنگ هر دو به یک معنی . دزد و راهزن . (لغت فرس اسدی ). نام دزدان . (حاشیه ٔلغت فرس اسدی ). نام دو حرامی چون شنگ و مشنگ . (یادداشت مؤلف ). و در حکایتی که زنان کودکان خرد را گویند نام...
-
حصیری
لغتنامه دهخدا
حصیری . [ ح َ ] (اِخ ) در بعض نسخ خطی لغت نامه اسدی بیت ذیل به حصیری نسبت داده شده است و ظاهراً خطیری درست باشد و حصیری مصحف آن است چه ابیات دیگری نیز از این وزن و قافیه در همین لغت نامه بنام خطیری آمده است :چه زنی طعنه که با حیزان حیزند همه که توئی ...
-
هیز
لغتنامه دهخدا
هیز. (ص ) حیز. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). مخنث . (برهان ) (فرهنگ اسدی ). بغا. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). حیز نیز گویند اما به زبان پهلوی حرف حا، کم آید. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). مخنث و پشت پائی . در فارسی «های » هوز با «حای » حطی بدل میشود. (برهان ) : گفتم همی...
-
شعرا
لغتنامه دهخدا
شعرا. [ ش ُ ع َ ] (از ع ، اِ) شعراء. چکامه سرایان و شاعران . (ناظم الاطباء). ج ِ شاعر. (دهار). چکامه سرایان . گویندگان . قافیه سنجان . قافیه پردازان . سخن سرایان . آنان که شعر گویند. (یادداشت مؤلف ) : شعر بی رنگ ولیکن شعرا رنگ برنگ همه چون دیو دوان ...
-
مسخره
لغتنامه دهخدا
مسخره . [م َ خ َ رَ / رِ ] (از ع ، ص ، اِ) آنکه مردمان با وی مطایبه کنند و استهزا و سخریه نمایند. (آنندراج ). آنکه مردمان به او سخریه و استهزاء کنند. (کشاف اصطلاحات الفنون ). آنکه بر او فسوس کنند. ج ، مساخر. (دهار). استهزأکننده و ریشخندکننده و بذله ...
-
طعنه زدن
لغتنامه دهخدا
طعنه زدن . [ طَ ن َ / ن ِ زَ دَ] (مص مرکب ) عیبجوئی کردن . || مجازاً، توبیخ و سرزنش کردن . بد گفتن . خرده گرفتن : به دل کین همی داشت [ گرزم ] ز اسفندیارندانم چه شان بود ز آغاز کارهر آنجا که آواز او آمدی از او زشت گفتی و طعنه زدی . دقیقی (از شاهنامه )...
-
دنگ
لغتنامه دهخدا
دنگ . [ دَ ] (ص ) احمق و بیهوش . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بی خبر و ابله و نادان . (ناظم الاطباء). بی خبر و بی هوش و احمق . (از برهان ).دیوانه و حیران و احمق و ابله . (غیاث ). دیوانه و بیهوش . (شرفنامه ٔ منیری ). گیج . هاج . سرگشته . مات . دند.(یادد...