کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شنبر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شنبر
لغتنامه دهخدا
شنبر. [ شَم ْ ب َ ] (اِ) شونیز است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به شونیز شود.
-
واژههای همآوا
-
شن بر
لغتنامه دهخدا
شن بر.[ شِم ْ ب َ ] (نف مرکب ) بَرنده ٔ شن . حامل سنگ ریزه .
-
جستوجو در متن
-
کروارا
لغتنامه دهخدا
کروارا. [ ] (اِ) کروالا. اسم هندی خیار شنبر است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
کروالا
لغتنامه دهخدا
کروالا. [ ] (اِ) اسم هندی خیار شنبر است . کروارا. (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به کروارا شود.
-
کروان
لغتنامه دهخدا
کروان .[ ] (اِ) به هندی خیار شنبر است . (فهرست مخزن الادویه ). کروارا. کروالا. رجوع به کروارا و کروالا شود.
-
بگیر
لغتنامه دهخدا
بگیر. [ ب ُ ] (اِ) بگیز. بکیر. فلوس . خیار شنبر. (ناظم الاطباء). رجوع به بکیر شود.
-
جابرسری
لغتنامه دهخدا
جابرسری . [ ] (اِخ ) دهی است آبادان بهندوستان و با نعمت بسیار و اندر وی خرمای هندی و خیار شنبر بسیار بود. (حدود العالم ص 44).
-
مسروجة
لغتنامه دهخدا
مسروجة. [ م َ ج َ ] (ع ص ) روشن . تابان : فیأتی [ زهر خیار شنبر ] شکل العرجون و هو متدل بین تضاعیف الاغصان کاءَنّهاثریا مسروجة. (ابن البیطار). و رجوع به مسروج شود.
-
کنب
لغتنامه دهخدا
کنب . [ کُمْب ْ ] (اِ) نوعی از خیار که آن را شنبر خیار خوانند. (برهان ) (ناظم الاطباء). نوعی از خیار. (انجمن آرا) (آنندراج ). اسم فارسی نوعی از قثاء است . (فهرست مخزن الادویه ) : کدک و کشک نهاده است و تغار لور و دوغ قدحی کرده پر از کنگر و کنب خوش خوا...
-
بکبر
لغتنامه دهخدا
بکبر. [ ب َ ب َ] (اِ) دوایی است که آنرا خیار چنبر گویند و در مسهلات بکار برند و بعضی گویند آن لغت هندی است . (برهان )(آنندراج ). خیار چنبر که فلسهای جوف آنرا مانند مسهل بکار می برند و معروف به فلوس می باشد. (ناظم الاطباء). خیار شنبر به هندی شکاعی گوی...
-
طبیخ
لغتنامه دهخدا
طبیخ . [ طَ ] (ع اِ) پختنی . (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء). || نوعی از طعام عرب . || نوعی از شراب منصف که نیم جوشیده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (بحر الجواهر). || گچ . || خشت پخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). و منه الحدیث : اذا اراداللّه ُ ...
-
حقنة
لغتنامه دهخدا
حقنة. [ ح ُ ن َ ] (ع مص ) فروبردن مایعی از مخرج زیرین به معده تا سده ها و بادها بگشاید. با دستور یعنی محقنه از فروسوی مایعی را به معده درآوردن . احتقان . تنقیه کردن . اماله کردن . || (اِ) داروی ریختنی با محقنه . هر دوا که بیمار را از زیر دهند. (اقرب ...
-
سکره
لغتنامه دهخدا
سکره . [ س ُک ْ ک ُ رَ / رِ / س ُک ْ ک َ رَ / رِ] (اِ) کاسه ای را گویند که از گل ساخته باشند. (برهان ). کاسه ٔ گلی که خرد باشد و اسکره نیز آمده . (غیاث ). کاسه ٔ گلی و آن را اسکوره نیز گویند : ز نقشبند خمیر تو مایه می یابدخم سکره به رنگ مصوران بهار.ا...