کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شمغند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شمغند
/šamqand/
معنی
هرچیز بدبو و گندیده؛ متعفن؛ بدبو.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شمغند
لغتنامه دهخدا
شمغند. [ ش َ غ َ ] (ص ) زن بدبوی و گنده و متعفن . (ناظم الاطباء) (از برهان ). زن بدبو و پیر و آنرا شماغند و شماغنده نیز گفته اند. (انجمن آرا) (از آنندراج ). شماگند. لخناء. (یادداشت مؤلف ) : زن پیر و دراز و زشت و شمغندکند یکدم چو کاهی کوه الوند. راجی...
-
شمغند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹شمغنده، شماغنده، شمغندان، شماگند، شماگنده› [قدیمی] šamqand هرچیز بدبو و گندیده؛ متعفن؛ بدبو.
-
جستوجو در متن
-
شماغنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹شمغنده، شماگنده› [قدیمی] šamāqande = شمغند
-
شمغنگ
لغتنامه دهخدا
شمغنگ . [ ش َ غ َ] (ص ) السهک ؛ شمغنگ شدن . (تاج المصادر بیهقی ). صاحب اقرب الموارد آرد: سهک الرجل سهکاً؛ کان سهکاً السهک ریح کریهة تجد ممن عرق و خبث رائحةاللحم الخنزیر وریح السمک و صداء الحدید. این کلمه را برهان «شمغند» ضبط می کند. (یادداشت مؤلف )....
-
شماگنده
لغتنامه دهخدا
شماگنده . [ ش َ گ َ دَ / دِ ] (ص ) شماگند. شماغند. شمغند. شمغنده . بدبوی . متعفن . || زن بدبوی (خصوصاً). (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شماغنده شود.
-
شمغنده
لغتنامه دهخدا
شمغنده . [ ش َ غ َ دَ / دِ ] (نف ) گندیده . بدبوی . متعفن . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). بمعنی شماغنده است . (فرهنگ جهانگیری ). شخصی که از او بوی بد آید. (برهان ). رجوع به شمغند و شماغنده شود. || مدهوش گشته از ترس و بیم . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جه...
-
سهک
لغتنامه دهخدا
سهک . [ س َ ] (ع مص ) بردن : سهک التراب من الارض سهکا؛ برد باد خاک را از زمین . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (اِ) بوی بد عرق کسی و بوی بد گوشت بوی گرفته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شمغند شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || ب...
-
غمر
لغتنامه دهخدا
غمر. [ غ َ م َ ] (ع مص ) کینه گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). کینه داشتن . غمر صدره علی ّ غمراً، غل . (اقرب الموارد). || چربش گرفتن دست ، و از آن است مندیل الغمر یعنی دستمال . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بوی و مزه ٔگوشت برگردیدن...
-
گنده
لغتنامه دهخدا
گنده . [ گ َ دَ / دِ ] (ص ) گندیده و عفن . فژغند. (لغت فرس ). شَماغَنده . شَمغَند. شَمغَنده . (برهان ). غَسّاق . منتن . (منتهی الارب ). متعفن : معذور است ار با تو نسازد زنت ای غرزآن گنده دهان تو و زآن بینی فرغند. عماره .به جای خشتچه گر بیست نافه بردو...