کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شفق جلوه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شفق جلوه
لغتنامه دهخدا
شفق جلوه . [ ش َ ف َ ج ِل ْ وَ / وِ ] (ص مرکب ) سرخگون . (ناظم الاطباء). که جل__وه ٔ شفق دارد. سرخرنگ : هوا تمام شفق جلوه شد تماشا کن چه کرده ای که دگر رنگ گل بیابانی است .ناصرعلی (از آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
شَّفَقِ
فرهنگ واژگان قرآن
سرخي و بالاي آن زردي و روي آن سفيدي، که در کرانه افق در هنگام غروب خورشيد پيدا ميشود .
-
aurora australis
شفق جنوبگان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ژئوفیزیک] شفق قطبی در عرضهای جغرافیایی جنوبی متـ . نورهای جنوبی southern lights
-
permanent aurora
شفق دائمی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] ← هوادرخش
-
aurora borealis
شفق شمالگان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ژئوفیزیک] شفق قطبی در عرضهای جغرافیایی شمالی متـ . نورهای شمالی northern lights
-
aurora
شفق قطبی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] پدیدۀ ظهور نورهای رنگین و متحرک در آسمان شب و معمولاً در عرضهای نزدیک به دو قطب زمین که براثر برخورد ذرات باردارِ بادِ خورشیدی و یونیده شدن مولکولهای موجود در یونسپهر زمین به وجود میآید
-
جستوجو در متن
-
شفقستان
لغتنامه دهخدا
شفقستان . [ ش َ ف َ ق ِ / ش َ ف َ س ِ ] (اِ مرکب ) شفق جلوه . شفق زار. شفق کده . سرخ و گلگون . (ناظم الاطباء) : از دیده ز بس که خون روان است گردون ز زمین شَفَقْسِتان است .واله هروی (از آنندراج ).
-
سرشار
لغتنامه دهخدا
سرشار. [ س َ ] (نف مرکب ) از: سر + شار. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). لبریز، چه شار بمعنی ریختن است . (برهان ). لبریز و معنی ترکیبی آن از سر ریزنده است ، چه شار بمعنی ریختن باشد. و نظیر آن آبشار است و ظاهر است چون ظرفی بمال پر میشود آنچه در آن باشد ا...
-
شرمسار
لغتنامه دهخدا
شرمسار. [ ش َ ] (ص مرکب ) شرمنده و منفعل و خجل . (ناظم الاطباء). سرافکنده . آزرمگین . شرمگین . خجلان . (یادداشت مؤلف ). شرم زده . شرمنده . شرمگین . (آنندراج ). شرمنده . (شرفنامه ٔ منیری ) : شکر و سیم پیش همت اواز من و شعر شرمسارتر است . خاقانی .ای د...
-
کمال الدین اسماعیل
لغتنامه دهخدا
کمال الدین اسماعیل . [ ک َ لُدْ دی ن ِ اِ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالرزاق اصفهانی آخرین قصیده سرای بزرگ ایران در اوان حمله ٔ مغول است که در گیر و دار هجومها و قتل عامهای آن قوم خونخوار از میان رفت . جمال الدین محمدبن عبدالرزاق چهار فرزند و بقول دولتشاه...
-
طاهر همدانی
لغتنامه دهخدا
طاهر همدانی . [هَِ رِ هََ م َ ] (اِخ ) مشهور به باباطاهر عریان . ازخاک پاک همدان بوده . او در آن ولایت به دیوانگی شهرت نموده بلی اوست دیوانه که دیوانه نشد. اغلب اوقات وایام در بیغوله و غارش مقام . گویند چنان آتشی در دل آن دیوانه ٔ فرزانه برافروخته و ...
-
دختر
لغتنامه دهخدا
دختر. [ دُ ت َ ] (اِ) فرزند مادینه ٔ انسان . ابنه . بنت . دخت . بولة. ولیدة. (یادداشت مؤلف ). شَعرَة. نافِجَة. (منتهی الارب ). مقابل پسر که فرزند نرینه ٔ آدمی است : مراو را دهم دختر خویش راسپارم بدو لشکر خویش را. فردوسی .چنین گفت دانا که دخترمبادچو ...
-
چشم
لغتنامه دهخدا
چشم . [ چ َ /چ ِ ] (اِ) معروفست که عرب «عین » گویند. (برهان ). ترجمه ٔ عین . (آنندراج ).آن جزء از بدن انسان و حیوان که بر بالای آن ابرو جا گرفته و آلت دیدنست . (فرهنگ نظام ). عضو آلی مدرک رنگها. عین و آلت ابصار و دیده و چشم که آلت ابصار باشد عبارت اس...