کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شغه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شغه
/šaqe/
معنی
۱. پوست سخت و ستبر که در کف دست از کثرت کار پیدا میشود.
۲. پینه و آبله که بهسبب راه رفتن بسیار در پا ایجاد میشود: ◻︎ همی دوم به جهان اندر از پی روزی / دو پای پرشغه و مانده با دلی بریان (عسجدی: مجمعالفرس: شغه).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شغه
لغتنامه دهخدا
شغه . [ ش َ غ َ / غ ِ ] (اِ) شاخه ٔ درخت . (ناظم الاطباء) (از برهان ). و رجوع به شغ شود. || قرن و شاخ جانوران . (ناظم الاطباء) (از برهان ). || پینه و ستبری که در دست و پا از کار کردن و راه رفتن بسیار بهم رسد. (ازناظم الاطباء) (از برهان ) (از لغت فرس ...
-
شغه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شغر، شوغه، شوغ› [قدیمی] šaqe ۱. پوست سخت و ستبر که در کف دست از کثرت کار پیدا میشود.۲. پینه و آبله که بهسبب راه رفتن بسیار در پا ایجاد میشود: ◻︎ همی دوم به جهان اندر از پی روزی / دو پای پرشغه و مانده با دلی بریان (عسجدی: مجمعالفرس: شغه).
-
واژههای مشابه
-
شغه بستن
لغتنامه دهخدا
شغه بستن . [ ش َ غ َ / غ ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) پدید شدن پینه و آبله در دست و پا. (ناظم الاطباء). کوره بستن . کبره بستن . و رجوع به شغه و شغیدن شود: مجل ؛ شغه بستن دست یعنی آبله شدن . (دهار). شغه بستن دست . اکناب ؛ شغه بستن دست . (تاج المصادر بیهقی )...
-
واژههای همآوا
-
شقه
واژگان مترادف و متضاد
پاره، تکه، نصف، نیم، نیمه
-
شقه
فرهنگ فارسی معین
(شَ قَّ یا قُِ) [ ع . شقة ] (اِ.) پاره ای از چیزی .
-
شقح
لغتنامه دهخدا
شقح . [ ش َ / ش ُ ] (ع اِمص )قبحاً و شقحاً؛ زشتی باد بر او. (ناظم الاطباء). هر دو به یک معنی یا از اتباع است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). قبح . قباحت . شقاحت . (یادداشت مؤلف ).
-
شقح
لغتنامه دهخدا
شقح . [ ش ِ ] (ع اِ) شقح الکلب ؛ کون سگ و کنج دهان آن . ج ، اشقاح الکلاب . (ناظم الاطباء).
-
شقح
لغتنامه دهخدا
شقح . [ش َ ] (ع مص ) شکستن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). معرب از شکستن .- امثال : لاشقحنک شقح الجوز بالجندل . (یادداشت مؤلف ).|| برداشتن سگ پای خود را تا بول کند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (...
-
شقه
لغتنامه دهخدا
شقه . [ ش َ / ش ُ ق َ / ق ِ ] (اِ) به گمان من به ضم شین و فتح قاف است و فارسی است و صورتی از شوخ است . (یادداشت مؤلف ). پینه ٔ دست و پای آدمی که از کار کردن و راه رفتن بهم رسیده و سخت شده باشد. (از ناظم الاطباء) (برهان ) (از آنندراج ). شقه . شوغ . ش...
-
شقه
لغتنامه دهخدا
شقه . [ ش َق ْ / ش ِق ْ ق َ / ق ِ ] (از ع ، اِ) از شقّة عربی و یا معرب از شاخه و شاخ ، پاره . پارچه : یک شقه ٔ گوشت ؛ یعنی نیم گوسفند یا گاو کشته و مانند آنها که پوست کنده از درازا به دو نیم کرده باشند. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به شِقَّه شود.
-
شقه
لغتنامه دهخدا
شقه . [ ش ِق ْ ق َ / ق ِ ] (از ع ، اِ) پاره و قطعه از کاغذ و پارچه و جز آن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کاغذ. (غیاث ) : طغراکش این مثال مشهوربر شقه چنان نبشت منشور. نظامی .- شقه ٔ کاغذ ؛ قطعه ٔ کاغذ. صفحه ٔ کاغذ : چو بر شقه ٔ کاغذ آمد عبیرشد اندام کا...
-
شقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شِقَّة] ša(e)qqe نیمۀ چیزی؛ نیمۀ هرچیز که بهدرازا شکافته شده باشد؛ نیمۀ شکافتهشده.〈 شقه کردن: (مصدر متعدی) کسی یا چیزی را از درازی دو نیمه کردن.
-
شقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شقَّة] [قدیمی] šoqqe ۱. بعد؛ دوری.۲. سفر دور.۳. مسافت دورودراز.۴. ناحیه و جهتی که مسافر قصد آن را دارد.۵. راهی که پیمودن آن بر مسافر دشوار باشد.۶. (اسم مصدر) مشقت؛ سختی و دشواری.