کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شعوذه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شعوذه
/ša'vaze/
معنی
= شعبذه
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شعوذه
لغتنامه دهخدا
شعوذه . [ ش َع ْ وَ ذَ / ذِ ] (از ع ، اِمص ) شعوذة. شعوده و شعبده و چابکی دست و تردستی . (ناظم الاطباء). سبکی و چالاکی دست . شعبده و افسون که بدان در نظر چیزی بر غیر اصل خود نماید. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سبک دستی . (دهار) : اگر ...
-
شعوذه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [عربی: شعوذَة] [قدیمی] ša'vaze = شعبذه
-
جستوجو در متن
-
شعوده
لغتنامه دهخدا
شعوده . [ ش َع ْ وَ دَ / دِ ] (از ع ، اِمص ) شعوذة. شعبده . (ناظم الاطباء). بر وزن و معنی شعبده که نمود بی بود باشد. (برهان ). و رجوع به شعبده و شعوذة شود.
-
شعبذة
لغتنامه دهخدا
شعبذة. [ ش َ ب َ ذَ ] (ع مص ) شعبده نمودن و سحر کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بر وزن و معنی شعوذة. (از اقرب الموارد). رجوع به شعبده و شعوذة شود.
-
شعوذی
لغتنامه دهخدا
شعوذی . [ ش َع ْ وَذی ی ] (ع اِ) برید چاپار و پست . (ناظم الاطباء). رسول امراء بر برید. (آنندراج ). شعوذة. پیک . نامه بر. این واژه در بادیه مستعمل نیست . (از اقرب الموارد).
-
شعبذة
لغتنامه دهخدا
شعبذة. [ ش َ ب َ ذَ ] (ع اِمص ) شعبده . (از ناظم الاطباء). برخی از قبایل عرب باء کلمه را به واو بدل سازند مانند شعبذة و شعوذة. (نشوءاللغة ص 151). رجوع به شعبده شود. || تردستی . حقه بازی . || نیرنگ . (فرهنگ فارسی معین ).
-
سبکدستی
لغتنامه دهخدا
سبکدستی . [ س َ ب ُ دَ ] (حامص مرکب )جلدی . چابکی در کارها که بدست کنند. (رشیدی ). شعوذه . (دهار) : و اسود از بنی مذحج بود و چیزها کردی شگفت که مردم را عجب آمدی از سبکدستی او و بزبان فصیح و گشاده و سخندان بود. (قصص الانبیاء ص 234).مرا به نیم کرشمه بک...
-
شش سری
لغتنامه دهخدا
شش سری . [ ش َ / ش ِ س َ ] (ص نسبی ) زر خالص تمام عیار. (ناظم الاطباء) (از برهان ). زر خالص را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). زر خالص را گویند و در رشیدی آمده که بتی بدست یکی از سلاطین اسلام در افتاد که شش سر بر او نقش کرده بودند و آن را بشکستند زر و طلای...
-
درجمله
لغتنامه دهخدا
درجمله . [ دَ ج ُ ل َ / ل ِ ] (ق مرکب ) فی الجمله . خلاصه . ملخص . بالاخره : در جمله یکی خط بدیعاست که زان خطصد توبه شکسته ست و دوصد پرده دریده ست . معزی .درجمله بر این کار اقبال تمام کردم . (کلیله و دمنه ). درجمله بدین استکشاف صورت یقین جمال ننمود. ...
-
مهره بازی
لغتنامه دهخدا
مهره بازی . [ م ُ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) عمل مهره باز. || حیله گری . (آنندراج ). فریب و مکر و حیله بازی .(ناظم الاطباء). شعبده . شعوذه . چشم بندی : نراد طرب به مهره بازی از دست بنفش کرده ران را. خاقانی .مشعبذ افلاک را مهره بازی چون مهره به بازی داشتی...
-
نیرنج
لغتنامه دهخدا
نیرنج . [ رَ / ن َ رَ ] (معرب ، اِ) معرب نیرنگ است . (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ). افسونی مانند سحر. (منتهی الارب ). مکر. حیله .سحر. افسون . (رشیدی ) (برهان قاطع) (آنندراج ). طلسم .جادوئی . (از برهان ) رجوع به نیرنگ شود : مهر مفکن بر این سرای سپنج ک...
-
شعبده
لغتنامه دهخدا
شعبده . [ ش َ / ش ُ ب َ دَ / دِ ] (از ع اِ) شعبدة. بازی که آن را نمودی باشد ولی بودی نداشته باشد. چشم بندی و نظربندی و حقه بازی . (ناظم الاطباء). نیرنگ . بازیگری . تردستی . نیرنج . چشم بندی . سبک دستی . (یادداشت مؤلف ). در اصل شعبذة است که گاهی نیز ...
-
صرة
لغتنامه دهخدا
صرة. [ ص ُرْ رَ ] (ع اِ) همیان دراهم و مانند آن . (منتهی الارب ). همیان زر. (دستورالاخوان ). زر بسته در رگوی . (زمخشری ). همیان . (غیاث اللغات ). کیسه . (مهذب الاسماء). کیسه ٔ زر. کیسه ٔ سیم و زر : از زرد و سرخ مرد بنفریبدنا راست صره ٔ وی و قنطارش . ...
-
مقتحم
لغتنامه دهخدا
مقتحم . [ م ُ ت َ ح ِ ] (ع ص ) آنکه بی اندیشه در کاری در می آید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : هذا فوج مقتحم معکم لا مرحبا بهم اًِنهم صالوا النار. (قرآن 59/38). || بی باک . که از مرگ و گزند نهراسد. که بی ترس و بیم در کاری درآید...