کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شعرخوان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شعرخوان
لغتنامه دهخدا
شعرخوان . [ ش ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) خواننده ٔ شعر. انشادکننده ٔ شعر. که شعر بخواند. (از یادداشت مؤلف ) : بلبل چو سبزه دید همه گشته مشکبوی گاهی سرودگوی شد و گاه شعرخوان . خاقانی .سروقد و ماهروی لاله رخ و مشکبوی چنگزن و باده نوش رقص کن و شعرخوان . خ...
-
جستوجو در متن
-
منشد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] monšed آنکه شعر دیگری را میخواند؛ شعرخوان.
-
سرودگوی
لغتنامه دهخدا
سرودگوی . [ س ُ ] (نف مرکب ) سرودگوینده . مغنی . (محمودبن عمر). مطرب . (دهار). سرودسرای : بلبل چو سبزه دید همه گشته مشکبوی گاهی سرودگوی شد و گاه شعرخوان . منوچهری .ای مشغله ٔ نشاطجویان صاحب رصد سرودگویان . نظامی .و نغمه ٔ سرودگویان و راز عاشقان و امث...
-
انشاد
لغتنامه دهخدا
انشاد. [ اِ ] (ع مص ) تعریف کردن گم شده را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تعریف گم شده کردن . (آنندراج ). تعریف کردن گم شده . (تاج المصادر بیهقی ) (مؤید الفضلاء). تعریف کردن گم شده را وراهنمایی کردن به او. (از اقرب الموارد). || تعریف کردن خواستن . ...
-
مشکبوی
لغتنامه دهخدا
مشکبوی . [ م ُ / م ِ ] (ص مرکب ) مشکبو. هر چیز معطر و خوشبوی . (ناظم الاطباء). هر چیز که چون مشک خوشبوی باشد. مشک آگین : نادیده هیچ مشک و همه ساله مشکبوی ناکرده هیچ لعل و همه ساله لعل فام . کسائی .سر مشکبویش به دام آورم لبش بر لب پور سام آورم . فردوس...
-
سماع
لغتنامه دهخدا
سماع . [ س َ ] (ع مص ) شنوایی . (غیاث ) (دهار) (منتهی الارب ). || شنیدن . شنودن . (غیاث ). شنیدن . (المصادر زوزنی ) (دهار). شنیدن و گوش فراداشتن . (تاج المصادر بیهقی ). || (اِ) سرود. (غیاث ) (صحاح الفرس ). هر آواز که شنیدن آن خوش آید. (آنندراج ) (منت...
-
رقص
لغتنامه دهخدا
رقص . [ رَ ] (ع مص ) یا رَقَص .پویه دویدن : و لا یکون الرقص الا للاعب ابل و لما سواه القفز و النقر. (منتهی الارب ). جنبیدن و برجستن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). پویه دویدن . (آنندراج ).- رقص درختان ؛ کنایه از جنبیدن شاخ و برگ درختان به روز باد لی...
-
ازرقی
لغتنامه دهخدا
ازرقی . [ اَ رَ ] (اِخ ) هروی ابوبکر زین الدین بن اسماعیل الورّاق الازرقی الهروی . پدر وی اسماعیل ورّاق معاصر فردوسی بود و فردوسی هنگام فرار از سلطان محمود غزنوی چون بهرات رسیدبخانه ٔ او نزول کرد و مدت ششماه در منزل او متواری بود. از بعض ابیات او معل...
-
شعر
لغتنامه دهخدا
شعر.[ ش ِ ] (ع اِ) علم . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دانش . فقه . فهم . درک . ادراک . وقوف . (یادداشت مؤلف ). دانایی . (نصاب الصبیان ). || چکامه و چامه و سرود و نظم و بیت و سخن موزون و مقفا اگرچه بعضی قافیه را شرط شعر نمی دانند. (ناظم الاطباء)...