کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شرم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شرم
/šarm/
معنی
۱. آزرم؛ حیا؛ حالت انفعال که هنگام حرف زدن یا ارتکاب عملی به شخص دست میدهد.
۲. [قدیمی، مجاز] ناموس.
۳. آلت تناسلی: ◻︎ بدو گفت کآن خون گرم من است / بریده ز تن باز شرم من است (فردوسی: ۶/۲۰۰).
〈 شرم داشتن: (مصدر لازم) باشرم بودن؛ باحیا بودن؛ خجلت داشتن؛ آزرم داشتن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آزرم، حیا
۲. خجالت، خجلت، عار، ننگ
۳. انفعال، حجب، کمرویی ≠
۴. پررویی
برابر فارسی
آزرم
دیکشنری
blush, embarrassment, inhibition, shame
-
جستوجوی دقیق
-
شرم
واژگان مترادف و متضاد
۱. آزرم، حیا ۲. خجالت، خجلت، عار، ننگ ۳. انفعال، حجب، کمرویی ≠ ۴. پررویی
-
شرم
فرهنگ واژههای سره
آزرم
-
شرم
فرهنگ فارسی معین
(شَ) [ په . ] (اِ.) 1 - آزرم ، خجلت . 2 - ناموس . 3 - آلت تناسلی .
-
شرم
لغتنامه دهخدا
شرم . [ ش َ ] (اِ) خجالت و انفعال . (ناظم الاطباء). انفعال . حیا. خجلت . آزرم . عیب . عار. خجل . استحیا. و آن حیرت و وحشتی است که در آدمی پیدا شود از آگاه شدن دیگری بر عیب یا نقص او. (یادداشت مؤلف ). به معنی حیاست و نفی آن به لفظ بی ، و ستیزه خوی از...
-
شرم
لغتنامه دهخدا
شرم . [ ش َ ] (اِخ ) نام موضعی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
-
شرم
لغتنامه دهخدا
شرم . [ ش َ ] (ع اِ) لجه ٔ دریا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). پاره ای از دریا. (مهذب الاسماء). || گیاه بسیار انبوه و بالیده که سر آن خورده شود.(از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || نام درختی . (...
-
شرم
لغتنامه دهخدا
شرم . [ ش َ ] (ع مص ) شکافتن . (از اقرب الموارد)(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (المصادر زوزنی ). || کمی از مال خود به کسی دادن . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). اندک از مال دادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || بریدن ، بینی کسی را و یا کفت...
-
شرم
لغتنامه دهخدا
شرم . [ ش َ رَ ] (اِ) نام درختی در گیلان . نام درخت اولس ، که آن را در لاهیجان بدین نام خوانند و شباهت نام فارسی و فرانسه غریب است . مُمَرز، این درخت برای سوخت به مصرف می رسد و برگ و پوست آن را دواب می خورند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات شود.
-
شرم
لغتنامه دهخدا
شرم . [ ش َ رَ ] (ع اِمص ) کفتگی و ترکیدگی بینی . (ناظم الاطباء). کفتگی بینی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
شرم
لغتنامه دهخدا
شرم . [ ش َ رَ ] (ع مص ) کفته بینی گردیدن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
شرم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: šarm] šarm ۱. آزرم؛ حیا؛ حالت انفعال که هنگام حرف زدن یا ارتکاب عملی به شخص دست میدهد.۲. [قدیمی، مجاز] ناموس.۳. آلت تناسلی: ◻︎ بدو گفت کآن خون گرم من است / بریده ز تن باز شرم من است (فردوسی: ۶/۲۰۰).〈 شرم داشتن: (مصدر لازم) باشرم ...
-
شرم
دیکشنری فارسی به عربی
خزي ، استحياء
-
واژههای مشابه
-
بی شرم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bišarm ۱. بیحیا؛ بیآزرم؛.۲. پررو.
-
پیل شرم
لغتنامه دهخدا
پیل شرم . [ ش َ ] (ص مرکب ) کلان شرم (زن ).