کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شبخون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شبخون
/šabxun/
معنی
= شبیخون
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شبخون
لغتنامه دهخدا
شبخون . [ ش َ ] (اِ مرکب ) شبیخون . شباخون . شب تازی . تاختن و قتل کردن به شب مقابل روزخون ؛ یعنی تاخت آوردن در روزها. (از آنندراج ). به وقت شب پنهان بردشمن تاختن و وقت شب قتل کردن فوج دشمن را. (از غیاث اللغات ). || نظامی در اسکندرنامه به معنی مطلق ج...
-
شبخون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] šabxun = شبیخون
-
واژههای مشابه
-
شبخون زدن
لغتنامه دهخدا
شبخون زدن . [ ش َ زَ دَ ] (مص مرکب ) به شب تاختن . شب هنگام حمله کردن . شبیخون زدن : القصه ز شبخون زدن کیر کسان باکون فراخ تنگدل بنشستی . ملا ابوالبرکات .شب چو دل سر میکند حرفی ز درد هجر دوست گریه شبخون میزند افسانه در خون میرود. ملا ابوالبرکات .بر س...
-
جستوجو در متن
-
شبخونی
لغتنامه دهخدا
شبخونی . [ ش َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی شبخون . راهزنی و غارت در شب . (ناظم الاطباء).
-
شباخون
لغتنامه دهخدا
شباخون . [ ش َ ] (اِ مرکب ) شبیخون : تا سفیدجامگان بیرون نیایند و بر ما شباخون نزنند. (تاریخ بخارای نرشخی ص 82). و رجوع به شبخون و شبیخون شود.
-
راه زدن
لغتنامه دهخدا
راه زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) قطع راه کردن . غارت کردن و تاراج نمودن در راه . (ناظم الاطباء). لخت کردن کاروانیان در سفر. قطع طریق . (یادداشت مؤلف ). تاراج نمودن اموال و اسباب مسافران و گمراه کردن آنها. (از آنندراج ) (ارمغان آصفی ) (بهار عجم ). فریب...
-
شبیخون
لغتنامه دهخدا
شبیخون . [ ش َ ] (اِ مرکب ) تاختن به شب هنگام بر دشمن . حمله کردن بر دشمن در شب . در تکلم با لفظ زدن استعمال می شود و در شعر با کردن هم صحیح است . (فرهنگ نظام ). به معنی شبخون است و آن تاخت بردن باشد بر سر دشمن چنانکه غافل و بی خبر باشد. (برهان ). کل...
-
راه
لغتنامه دهخدا
راه . (اِ) طریق . (آنندراج ) (انجمن آرا) (رشیدی ) (دهار) (سروری ). بعربی صراط و طریق گویند. (برهان ). سبیل . (دهار) (ترجمان القرآن ). صراط. (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ). در پهلوی راس و راه و در ایرانی باستان : رثیه و در اوستا، رایثیه و در کردی ، ر...