کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شاهد گرفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شاهد … بود
دیکشنری فارسی به عربی
اِحْتَضَنَ …
-
eyewitness identification
تشخیص شاهد عینی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] شناسایی فرد یا شیئی مرتبط با جرم ازطریق دستکم یک نفر شاهد که فرد یا شیء را در یک یا چند صحنۀ جرم مشاهده کرده باشد
-
جرح کردن شاهد
لغتنامه دهخدا
جرح کردن شاهد. [ ج َ ک َ دَ ن ِ هَِ ] (مص مرکب ) ذکر کردن اموری که فسق شاهد را حکایت کند و با تحقق آن اثر شهادت زایل گردد. رجوع به جرح و جرح شاهد و جرح شهود شود.
-
شاهد عینى (جشهود عیان)
دیکشنری فارسی به عربی
شاهدعيان
-
شاهد و ساغر
فرهنگ گنجواژه
بزم.
-
شاهد و ساقی
فرهنگ گنجواژه
بزم.
-
شراب و شاهد
فرهنگ گنجواژه
بزم.
-
شمع و شاهد
فرهنگ گنجواژه
بزم.
-
می و شاهد
فرهنگ گنجواژه
بزم.
-
شراب و شاهد و چنگ
فرهنگ گنجواژه
بزم.
-
پایتخت شاهد برگزاری (پذیرایی) کنفرانس پنجم وزرای خارجه بود
دیکشنری فارسی به عربی
اِحْتَضَنَتْ العاصِمَة المؤتَمرَ الخامِسَ لِوُزَراءِ الخارجية
-
جستوجو در متن
-
گوا کردن
فرهنگ فارسی معین
(گُ. کَ دَ) (مص م .) شاهد گرفتن ، به شهادت خواستن .
-
گواه آوردن
لغتنامه دهخدا
گواه آوردن . [ گ ُ وَ دَ ] (مص مرکب ) گواه کردن . شاهد آوردن . گواه گرفتن . رجوع به گواه کردن و گواه گرفتن شود. || مناجات کردن . (ناظم الاطباء).
-
گواه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [پهلوی: gukās] ‹گوا› go(a)vāh ۱. آگاه.۲. شاهد.〈 گواه آوردن: (مصدر متعدی)۱. شاهد آوردن.۲. دلیل و حجت آوردن.〈 گواه خواستن: (مصدر متعدی) شاهد خواستن.〈 گواه داشتن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. شاهد داشتن.۲. دلیل و مدرک داشتن.〈 گوا...
-
بباد گرفتن
لغتنامه دهخدا
بباد گرفتن . [ ب ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) همتراز و همسنگ باد محسوب کردن . برابر و همتراز باد بحساب آوردن . || کنایه از ناچیز شمردن . بهیچ شمردن . قابل اعتنا ندانستن : او گوید و خلق یاد گیرندما را و ترا بباد گیرند. نظامی .- بباد نفس گرفتن ؛ صدمه ٔ دش...