کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شاهد فارسی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
چگلی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به چگل، قبیلهای از ترکان خَلُّخ، ناحیهای در حدود کاشغر) [قدیمی] čegeli از مردم چگل. Δ بردگان خوبروی را از چگل به ایران میآوردهاند، لذا در نزد شاعران فارسیزبان به زیبایی و خوشاندامی معروف شدهاند: ◻︎ گاهی شراب خوری با شاه...
-
فلفل کافور
لغتنامه دهخدا
فلفل کافور. [ ف ِ ف ِ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چون کافور بالخاصیه از طبله هوا میگیرد برای منع آن فلفل در طبله گذارند تا آن را محفوظ دارد. (فرهنگ فارسی معین ). و شاهدآن شعری از طالع است منقول در آنندراج : وقت پیری بی مذاق تلخ نتوان زیستن کی توان...
-
آژیخ
لغتنامه دهخدا
آژیخ . (اِ) در بعض فرهنگها به این کلمه معنی رمص یعنی آب خشک و سطبر شده ٔ کنج چشم داده اند که امروز قی و در گیلان کَنَد گویند، و بیت ذیل را شاهد آورده اند : همواره پرآژیخ است آن چشم فژاگن گوئی که دو بوم آنجا بر، خانه گرفته ست . عماره ٔ مروزی .لکن ظاهر...
-
مندک
لغتنامه دهخدا
مندک . [ م َ دَ ] (از ع ، ص ) کساد و ناروایی متاع و کالا باشد. (فرهنگ جهانگیری ). کسادی و ناروایی اسباب و کالا باشد. (برهان ). کساد و ناروا و بی قیمتی متاع و کالا. (انجمن آرا) (آنندراج ). جهانگیری ورشیدی این بیت مولوی را شاهد آورده اند : رستم و حمزه ...
-
گوف
لغتنامه دهخدا
گوف . (اِ) بوم ، این لغت در جهانگیری به کاف تازی و در محاوره به کاف فارسی است . (آنندراج ). کوف و جغد. (ناظم الاطباء). بوف . بوم : از شهر همه خرچ خدایان رفتندچون گوف به کنج خانه تنها چونی . حکیم شفائی (از آنندراج ).اما چنانکه از شاهد فوق که آنندراج ن...
-
حصری
لغتنامه دهخدا
حصری . [ ح ُ ] (اِخ ) حصیری . شاعری فارسی زبان . در بعضی نسخ خطی لغت نامه ٔ اسدی بیت ذیل از او برای شنگ و مشنگ شاهد آمده است و در نسخه ٔ دیگر خطیری است . و ظاهراً این از قصیده ای در جواب قریعالدهر بوده است :چه زنی طعنه که با خیران خیرند همه که توئی خ...
-
نریم
لغتنامه دهخدا
نریم . [ ن َ ] (اِخ ) نام پدر سام است که جد رستم باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (از رشیدی ) (جهانگیری ). رشیدی این بیت فردوسی را شاهد آورده است : بدو گفت من پور سام سوارز تخم نریم از جهان یادگار.ولی این نام در فهرست ولف نیامده و بیت اصیل نیست و صحیح ا...
-
ابیداد
لغتنامه دهخدا
ابیداد. [ اَ ] (اِ مرکب ) پاره ای لغت نامه های فارسی این کلمه را معنی بیداد داده و به بیت ذیل سوزنی تمسک کرده اند، و شاهد دیگری دیده نشده است : ستمکاره یار است و من مانده عاجزکه تا با ابیداد او چون کنم چون . سوزنی .لیکن در تذکره ٔ تقی الدین و نیز دو ...
-
کژار
لغتنامه دهخدا
کژار. [ ک ُ ] (اِ) حوصله و چینه دان مرغ . (ناظم الاطباء). چینه دان مرغان باشد و به عربی حوصله گویند و به این معنی در فرهنگ جهانگیری با کاف و زای فارسی آمده است . اﷲ اعلم . (برهان ) (آنندراج ). کژاژ. شاید مبدل و مقلوب ژاغر باشد. به ضبط صحاح الفرس کژار...
-
ورمزیار
واژهنامه آزاد
اهورامزدایار - اورمزدیار - ورمزیار در زبان لری ، به عنوان یکی دیگر از زبان های ایرانی، شاهد صورت اصیل «اهوره مزدا»ی باستانی هستیم:«هرمز» و «ورمز». صورت نخستین، یعنی «هرمز» (با آوانگاری کردی لری لاتین Hirmiz)، ممکن است وام واژه ای از پارتی (چه به صور...
-
رفتار کردن
لغتنامه دهخدا
رفتار کردن . [ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گذر کردن . (ناظم الاطباء). || سلوک کردن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). عمل کردن . (فرهنگ فارسی معین ). || پیش آمدن . (ناظم الاطباء). || حرکت کردن . راه رفتن . (فرهنگ فارسی معین ) : خر که کمتر نهند بر وی با...
-
نوشخورد
لغتنامه دهخدا
نوشخورد. [ خوَرْ / خُرْ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) نوش خوردن . شادخواری . رجوع به نوش خوردن شود. || (اِ مرکب ) طعام گوارا. (یادداشت مؤلف ). شراب خوشگوار. نوشخوار. رجوع به شاهد ذیل معنی قبلی شود : بسا خان و کاشانه و بادغرد بدواندرون شادی و نوشخورد...
-
مرافدت
لغتنامه دهخدا
مرافدت . [ م ُ ف َ / ف ِ دَ ] (ع اِمص ) معاونت . یاری . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مرافدة شود : به توفیق خدای و موافقت رای و... اعانت حدس و مرافدت ذکا به جواهر زواهر الفاظ... متحلی گردانید. (مقدمه ٔ مرزبان نامه از فرهنگ فارسی معین ). || (مص ) معاونت ک...
-
مربعنشین
لغتنامه دهخدا
مربعنشین . [ م ُ رَب ْ ب َ ن ِ ] (نف مرکب ) چارزانو نشین ، چرا که طور نشستن امرا و سلاطین است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آنکه چهارزانو نشیند. کنایه از مهتر و بزرگ قوم : به تربیع و تثلیث گوهرفشان مربعنشین و مثلث نشان . نظامی . || معشوق . نگار. شاهد....
-
کرشمه کردن
لغتنامه دهخدا
کرشمه کردن . [ ک ِ رِم َ / م ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) غنج . تغنج . (منتهی الارب ). تدلل . نازیدن . (یادداشت مؤلف ). به چشم و ابرو اشارت کردن . غمزه زدن . (فرهنگ فارسی معین ) : لطف تو با عروس جهان یک کرشمه کردزآن یک کرشمه این همه غنج و دلال یافت . خواجه...