کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شان تونگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شان تونگ
لغتنامه دهخدا
شان تونگ . (اِخ ) نام ناحیتی است از چین در ساحل بحر اصفر و جمعیت آن 38/900/000 تن است و مرکز آن تسی نن باشد.
-
واژههای مشابه
-
شأن
فرهنگ فارسی معین
(شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کار، حال . 2 - امر بزرگ . ج . شئون (شؤون ).
-
شأن
لغتنامه دهخدا
شأن . [ ش َءْن ْ ] (ع مص ) قصد کردن . (منتهی الارب ). بطرف مقصود رفتن . شأن شأنه ؛ اذا قصد قصده . (اقرب الموارد). || کردن کاری را که موجب خوبی و رونق حال و کار باشد. یقال شأن شأنه ؛ ای عمل ما یحسنه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خبر دادن...
-
شأن
لغتنامه دهخدا
شأن . [ ش َءْن ْ ] (ع اِ) کار و حال . (منتهی الارب ). حال و امر. (از اقرب الموارد). کل یوم هو فی شأن (قرآن 29/55)؛ ای فی امر. یعنی یا می آفریند و یا میمیراند و یا روزی میدهد و یا آنکه گناهی را می آمرزد و بلایی را دفع میکند. و یقال : ما شأنک ؛ ای م...
-
شَأْنٍ
فرهنگ واژگان قرآن
کاربزرگ - وضع وحالتي عظيم (شأن عبارت است ازحال و امري که بر وفق و به صلاحيت پيش ميآيد ، و اين کلمه استعمال نميشود مگر در احوال و امور بزرگ)
-
عظیم شأن
لغتنامه دهخدا
عظیم شأن . [ ع َ ش َءْن ْ ] (ص مرکب ) عظیم الشأن . دارای شأن عالی . عظیم رتبت . (فرهنگ فارسی معین ) : پوشیده نماند که ازین زمره ٔ عظیم شأن ... جمعی کثیر در بلاد عراق عرب و عجم ... توطن دارند. (حبیب السیر، چ کتابخانه ٔ خیام ج 4 ص 618). رجوع به عظی...
-
گله شان
لغتنامه دهخدا
گله شان . [ گ َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش شاهپور شهرستان خوی که در 6500گزی جنوب خاوری شاهپور و در مسیر راه ارابه روزین دشت واقع شده است . هوای آن معتدل و سکنه ٔ آن 600 تن است . آب آنجا از رودخانه ٔ زولا تأمین میشود. محصول آن غلات ، ح...
-
شانآی
فرهنگ نامها
(تلفظ: šān āy) (عربی ـ ترکی) [شان (عربی) = شأن = شکوه ، جلال و عظمت + آی (ترکی) = ماه] ، شکوه و عظمت ماه ، جلال ماه ؛ (به مجاز) زیباروی باشکوه و عظمت و جلال .
-
هم شأن
لغتنامه دهخدا
هم شأن . [ هََ ش َءْن ْ ] (ص مرکب ) دو تن که با یکدیگر شأن و مقام برابر دارند. هم رتبه . همدرجه . هم مقام .
-
همه شان
لغتنامه دهخدا
همه شان . [ هََ م ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش گرمی شهرستان اردبیل . دارای 50 تن سکنه ، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
گربه شان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gorbešān ۱. محیل و مکار.۲. چاپلوس.
-
lanyard 2
شانآویز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] قیطانی بافتهشده در رنگهای مختلف که به هریک از دو سر رشتههای آن قطعهای سربی دوخته شده است و روی شانۀ چپ یا راست لباس نظامی بسته میشود * این معادل مخفف واژۀ "شانهآویز" است.
-
sociofact
شأنساخته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] شیء یا نمادی باستانشناختی، حاصل کنشهای اجتماعی انسان، که مرتبۀ اجتماعی کاربران آن را نشان میدهد
-
شان عسل
لغتنامه دهخدا
شان عسل . [ ن ِ ع َ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آشیانه ٔ زنبوران که در آن شهد و موم میباشد. (بهار عجم ). و رجوع به شان شود.