کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شامت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
شمات
لغتنامه دهخدا
شمات . [ ش ُم ْ ما ] (ع ص ، اِ)شادشوندگان به مکروهی و خرابی کسی ، و این جمع شامت است که اسم فاعل از شماتت باشد. (آنندراج ) (غیاث ).
-
نافرخندگی
لغتنامه دهخدا
نافرخندگی . [ ف َ خ ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) شآمت . نامبارکی . مقابل فرخندگی . رجوع به فرخنده و فرخندگی شود.
-
نامبارکی
لغتنامه دهخدا
نامبارکی . [ م ُ رَ ] (حامص مرکب ) شآمت . نحوست . نافرخندگی . نامبارک بودن . مبارک نبودن . نحسی . شومی .
-
اوق
لغتنامه دهخدا
اوق . [ اَ ] (ع مص ) گران شدن بوزن . (آنندراج ). || مشرف شدن بر چیزی . || مایل گردیدن به ... || شآمت آوردن به . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِمص ) گرانی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). || شآمت . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || (اِ) ج...
-
بداغوری
لغتنامه دهخدا
بداغوری . [ ب َ اُغ ُ ] (حامص مرکب ) شآمت . شومی . بداغری . (از یادداشت مؤلف ).- بداغوری کردن ؛ تشأم . فال بد زدن . (یادداشت مؤلف ).
-
آمد و نیامد داشتن
لغتنامه دهخدا
آمد و نیامد داشتن . [ م َ دُ ن َ م َ ت َ ] (مص مرکب ) آمدنیامد داشتن . برای بعضی یُمن و برای بعضی شآمت داشتن . برای برخی خجسته و میمون و برای برخی شوم و بداُغر بودن : مرغ خواباندن آمد و نیامد دارد. سرکه انداختن آمد و نیامد دارد.
-
سر خوردن
لغتنامه دهخدا
سر خوردن . [ س َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) باعث مردن کسان خود شدن . به شآمت و شومی باعث مرگ کسان نزدیک شدن . (یادداشت مؤلف ). || مأیوس شدن از کاری . سیر آمدن از آن . بی رغبت شدن . (یادداشت مؤلف ).
-
شوامت
لغتنامه دهخدا
شوامت . [ ش َ م ِ ] (ع اِ) ج ِ شامتة. پایهای ستور و هی اسم لها. قال ابوعمرو: لاترک اﷲ له شامتة؛ ای قائمة و یقال : بات فلان بلیلةالشوامت ؛ ای بلیلة شدیدة تشمت به فیها الشوامت . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به شامتة شود. || (ص ، اِ) ج ِ ...
-
نحوست
لغتنامه دهخدا
نحوست . [ ن ُ س َ ] (ع مص ) نامبارک و شوم بودن چیزی یا کسی . (فرهنگ نظام ). نحوسة. || (اِمص ) بداختری . نافرجامی . شآمت . بدبختی . نامبارکی . (ناظم الاطباء). ادبار. شومی . نحسی . نحوسة : باد عمرت بی زوال و باد عزت بیکران باد سعدت بی نحوست باد شهدت بی...
-
سره خور
لغتنامه دهخدا
سره خور. [ س َ رَ / رِ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) در تداول عوام ، سرخور. کودک شوم و ناخجسته که شآمت او سبب مرگ کسان او شود. کودک شوم که زادن او موجب مردن پدر یا مادر یا هردو شود. (یادداشت مؤلف ).
-
شامتة
لغتنامه دهخدا
شامتة. [ م ِ ت َ ] (ع ص ) مؤنث شامت . زنی که بغم دشمن شادی کند. ج ، شامتات و شوامت . (ناظم الاطباء). || (اِ) چهارپای . ستور. یقال : لاترک اﷲ له شامتة؛ ای قائمة. (از اقرب الموارد). ج ، شوامت . (منتهی الارب ) (متن اللغة).
-
نحسی
لغتنامه دهخدا
نحسی . [ ن َ ] (حامص ) بداختری . نافرجامی . شآمت . (از ناظم الاطباء). نامبارکی . شومی . مبارک نبودن . نحس بودن . نحوست : به قدر هنر جست باید محل بلندی و نحسی مکن چون زحل . سعدی .|| در تداول ، بدادائی . بدپک وپوزی . بهانه گیری بیجا. ننگی .
-
نثری گیلانی
لغتنامه دهخدا
نثری گیلانی . [ ن َ ی ِ گی ] (اِخ ) (مولانا) از شاعران قرن دهم هجری است ، به روایت صادقی کتابدار مؤلف مجمع الخواص «سخنان ملحدانه از وی سر میزد، گویا از شآمت بداعتقادیش بوده که به دست مختار سلطان شرف الدین نابود گردید». او راست :همه شب رهزن خواب دوجه...
-
بسوس
لغتنامه دهخدا
بسوس . [ ب َ ] (اِخ ) بنت منقذالتمیمیة نام افسانه ای زنی شوم که شوهرش را سه دعای مستجاب بخشیدند. او گفت دعایی کن تا مرا حق تعالی خوبروتر از زنان بنی اسرائیل گرداند. مرد دعا کرد و تیر دعای او به هدف اجابت رسید. زن از وی برگشته اراده ٔ گناه و سیآت کرد....
-
بسوس
لغتنامه دهخدا
بسوس . [ ب َ ] (اِخ ) نام زنی از عرب که بواسطه ٔ او جنگ عظیم میان دو قبیله واقع شد از این جهت در شآمت ضرب المثل گشت و گویند: هذا اشأم من حرب بسوس . (فرهنگ نظام ) (آنندراج ). هی خالة جَساس بن مرةالشیبانی کانت لها ناقة یقال لها سراب فراها کلیب وائل فی...