کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شارد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شارد
/šāred/
معنی
۱. رمنده؛ رمیده؛ گریخته.
۲. آنکه از اطاعت سر باز بزند؛ نافرمان.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شارد
فرهنگ فارسی معین
(رِ) [ ع . ] (اِفا.) نافرمان ، سرکش .
-
شارد
لغتنامه دهخدا
شارد. [ رَ ] (اِخ ) شارذ. نام بتخانه ای است در کشمیر. رجوع به تحقیق ماللهند ص 56 و 57 شود.
-
شارد
لغتنامه دهخدا
شارد. [ رِ ] (ع ص ) مجازاً به معنی پریشان . (غیاث اللغات ). سرگردان . یاوه . گریخته . (یادداشت مؤلف ).
-
شارد
لغتنامه دهخدا
شارد. [ رِ ](ع ص ) استر رمنده . (دهار). رمنده . (منتهی الارب ). رموک . گریزنده . نفور. چموش . شموس . جموح . (منتهی الارب ).فرار. هارب . ج ، شَرَد. (اقرب الموارد) : عصمت یا نار کونی باردالاتکون النار حراً شاردا.(مثنوی ).
-
شارد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] šāred ۱. رمنده؛ رمیده؛ گریخته.۲. آنکه از اطاعت سر باز بزند؛ نافرمان.
-
واژههای مشابه
-
شارد الذهن
دیکشنری عربی به فارسی
پريشان خيال , حواس پرت
-
جستوجو در متن
-
شارده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شارِدَة، مؤنثِ شارد، جمع: شوارد] [قدیمی] šārede = شارد
-
حواس پرت
دیکشنری فارسی به عربی
شارد الذهن
-
پریشان خیال
دیکشنری فارسی به عربی
شارد الذهن , غائب , مجرد , مضطرب
-
شرد
لغتنامه دهخدا
شرد. [ ش َ رَ ] (ع ص ، اِ) رمندگان . ج ِ شارد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).
-
شرود
لغتنامه دهخدا
شرود. [ ش َ ] (ع ص )شارد. (اقرب الموارد). رمنده . ج ، شُرُد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رمنده . (منتهی الارب ). شارد. رمنده . رموک . (یادداشت مؤلف ). || قافیة شرود؛ ای سائرة فی البلاد. (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
-
شاردة
لغتنامه دهخدا
شاردة. [ رِ دَ ] (ع ص ) تأنیث شارد، رمنده . رموک . حوشی . وحشیه . ج ، شوارد. رجوع به شارد شود. || سائره : قافیه ٔ شاردة، بمعنی قصیده ٔ سائره در بلاد ومراد از قافیه در اینجا قصیده است باعتبار تسمیه ٔ کل بنام جزء. ج ، شوارد و شُرَّد. (اقرب الموارد). |...
-
شموس
لغتنامه دهخدا
شموس . [ش َ ] (معرب ، ص ) فرس شموس ؛ اسب توسن و چموش . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اسب توسن . (آنندراج ). اسب که پشت ندهد. (مهذب الاسماء). شارد. توسن . جموح . سرکش . حرون . شموص . معرب چموش و به همان معنی . ستور نافرمان که رکاب ندهد. (یادداشت م...