کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شادمان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شادمان
/šad[e]mān/
معنی
۱. شاد و خوشحال؛ خوش و خرم.
۲. (قید) [قدیمی] با شادی و خوشحالی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بشاش، خرم، خندان، خوشحال، خوشرو، شاد، فرحناک، مسرور ≠ ناشادمان، مغموم
دیکشنری
buoyant, delighted, gleeful, happy, mirthful, triumphant
-
جستوجوی دقیق
-
شادمان
فرهنگ نامها
(تلفظ: šād(e)mān) شاد ، خوشحال و مسرور ؛ (در حالت قیدی) با شادی و خوشحالی ، شادمانه .
-
شادمان
واژگان مترادف و متضاد
بشاش، خرم، خندان، خوشحال، خوشرو، شاد، فرحناک، مسرور ≠ ناشادمان، مغموم
-
شادمان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] ← شاد
-
شادمان
فرهنگ فارسی معین
1 - (ص مر.) شاد، شادان ، خوشحال . 2 - (ق .) از روی شادی با خوشحالی .
-
شادمان
لغتنامه دهخدا
شادمان . (اِخ ) (حصار) قلعه ٔ شومان . (الشومان ) که در ناحیه ٔ قبادیان و جنوب شهر واشجرد قرار داشت . لسترنج درباره ٔ این حصار نویسد: در قسمت علیای رود قبادیان و باختر پل سنگی ، شهر واشجرد واقع بود که بگفته ٔ اصطخری به اندازه ٔ ترمد وسعت داشت و بمسافت...
-
شادمان
لغتنامه دهخدا
شادمان . (اِخ ) برادر شیرویه پسر کسری ̍ پرویز. چون شیرویه پادشاه گشت او را همچون پدر و هفده تن دیگر ازبرادرانش ، از بزرگان و عاقلان شایسته ٔ پادشاهی ، بکشت و بفرمود کشتن . (از مجمل التواریخ و القصص ص 37).
-
شادمان
لغتنامه دهخدا
شادمان . (اِخ ) دیهی از دهستان کهنه بخش جغتای شهرستان سبزوار، واقع در 30 هزارگزی باختر جغتای ، سر راه مالرو عمومی جغتای به شریف آباد، در دامنه ٔ کوه ، آب و هوای آن معتدل ، سکنه ٔ آن 89 تن است . آب آن از چشمه ، محصولات آن غلات ، پنبه ، زیره و کنجد، شغ...
-
شادمان
لغتنامه دهخدا
شادمان . (ص مرکب ، ق مرکب ) (از: شاد + مان ، بمعنی شادمنش ). (فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ص 73). مسرور. فرحناک . (شعوری ). خوشحال و شاد. (فرهنگ نظام ). خرم . خوش . خوشوقت . شادان . شادانه . مرح . نشیط. ناشط. مسرور. بهیج . مبتهج . فَرِح : ز آمده...
-
شادمان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹شادمانه› šad[e]mān ۱. شاد و خوشحال؛ خوش و خرم.۲. (قید) [قدیمی] با شادی و خوشحالی.
-
واژههای مشابه
-
حصار شادمان
لغتنامه دهخدا
حصار شادمان . [ ح ِ رِ دِ ] (اِخ ) شهری است نزدیک بلخ . شهری است از ماوراءالنهر. (شعوری از شرفنامه ). و رجوع به حبیب السیر ج 2 صص 125 و 126 و 142 و 187 و 188 و 201 و 225 و 238 و 241 و 259 و 265 و 266 و 268 و 270 و 276 و 277 و 282 و 290 و 291 و 293 و ...
-
شادمان شدن
لغتنامه دهخدا
شادمان شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خوشحال شدن . شاد شدن . ابتهاج : بنظم آرم این نامه را گفت من ازو شادمان شد دل انجمن . فردوسی .شود شادمان دل ز دیدارشان ببینم روانهای بیدارشان . فردوسی .دلم شادمان شد به تیمار اوی بر آنم که هرگز نبینمش روی . فردوسی .ه...
-
شادمان کردن
لغتنامه دهخدا
شادمان کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شاد کردن . خوشحال کردن . اجذال : کسی را که فردا بگریند زارش چگونه کند شادمان لاله زارش . ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 235).گفتم هوای میکده غم میبرد ز دل گفتا خوش آن کسان که دلی شادمان کنند. حافظ.- امراءة ساره ؛ زن شاد...
-
شادمان گردانیدن
لغتنامه دهخدا
شادمان گردانیدن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) شاد گردانیدن . شاد کردن . خوشحال کردن : و از خاصیتهای زر یکی آن است که دیدار وی چشم را روشن کند و دل را شادمان گرداند. (نوروزنامه ).
-
شادمان گردیدن
لغتنامه دهخدا
شادمان گردیدن . [ گ َ دی دَ] (مص مرکب ) شادمان شدن . رجوع به شادمان شدن شود.