کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شادخوار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
شادخوار
/šādxār/
معنی
۱. شادیخوار؛ شادمان؛ خوشحال: ◻︎ بادهشناس مایهٴ شادی و خرّمی / بی باده هیچ جان نشد از مایه شادخوار (مسعودسعد: ۵۴۲)، ◻︎ تو شادی کن ار شادخواران شدند / تو با تاجی ار تاجداران شدند (نظامی۵: ۹۱۰).
۲. خوشگذران: ◻︎ به پیری و به خواری بازگردد / به آخر هر جوان و شادخواری (ناصرخسرو: ۵۰۲).
۳. شرابخوار.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. خوشگذران، عیاش
۲. بادهگسار، مینوش، نوشخوار،
۳. آوازهخوان، مطرب
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
شادخوار
واژگان مترادف و متضاد
۱. خوشگذران، عیاش ۲. بادهگسار، مینوش، نوشخوار، ۳. آوازهخوان، مطرب
-
شادخوار
فرهنگ فارسی معین
(خا) 1 - (ص فا.) خوشگذران . 2 - شراب خوار. 3 - (ص .) خوشحال ، شادمان .
-
شادخوار
لغتنامه دهخدا
شادخوار. [خوا / خا ] (نف مرکب ) خوشحال و فرحناک . (فرهنگ جهانگیری ). نیکبخت . عیاش . (ناظم الاطباء). گذراننده ٔ معاش بی زحمت و کدورت و تنگی . (برهان قاطع) : زین سو سپه توانگر و زان سو خزینه پرو اندر میان رعیت خشنود و شادخوار. فرخی (از فرهنگ جهانگیری ...
-
شادخوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹شادخواره، شادخور› [قدیمی، مجاز] šādxār ۱. شادیخوار؛ شادمان؛ خوشحال: ◻︎ بادهشناس مایهٴ شادی و خرّمی / بی باده هیچ جان نشد از مایه شادخوار (مسعودسعد: ۵۴۲)، ◻︎ تو شادی کن ار شادخواران شدند / تو با تاجی ار تاجداران شدند (نظامی۵: ۹۱۰)...
-
واژههای مشابه
-
شادخوار بخاری
لغتنامه دهخدا
شادخوار بخاری . [ خوا / خا رِ ب ُ ] (اِخ )به ظن قوی نام شاعری باستانی از مردم بخارا که در نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی لغت «یاکند» بیتی را شاهد آورده و به او نسبت کرده در دیگر نسخه ها همان بیت را به شاکر بخاری منسوب داشته اند. (از یادداشت مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
شادخواره
لغتنامه دهخدا
شادخواره . [ خوا / خا رَ / رِ ] (نف مرکب ) شادخوار. رجوع به شادخوار شود.
-
عشرتطلب
واژگان مترادف و متضاد
خوشگذران، شادخوار، عیاش
-
شادخوره
لغتنامه دهخدا
شادخوره . [ خ ُ رَ / رِ ] (نف مرکب ) شادخواره . شادخوار. (فرهنگ نظام ). رجوع به شادخوار شود.
-
نوشخوار
واژگان مترادف و متضاد
۱. شادخوار، نوشگوار ۲. خوشخوراک، خوشغذا
-
نوش خوار
فرهنگ فارسی معین
(خا) (ص فا.) شادخوار، چیزی را با لذت خوردن .
-
عیاش
واژگان مترادف و متضاد
۱. خراباتی، خوشگذران، عشرتطلب ۲. شادخوار، کامجو، هرزه، هوسباز
-
پشت قوی
لغتنامه دهخدا
پشت قوی . [پ ُ ق َ ] (ص مرکب ) مستظهر. نیرومند شده : جاوید باش و پشت قوی باش و تندرست تو شادخوار و ما رهیان از تو شادخوار. فرخی .- پشت قوی شدن ؛ استظهار. (منتهی الارب ).
-
خوشگذران
واژگان مترادف و متضاد
۱. شادخوار، نوشخوار ۲. عشرتطلب، عشرتجو، عیاش، عیشطلب، کامجو، کامطلب، لذتجو، عیشمشرب ≠ محنتکش ۳. تنآسا، تنپرور