کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیمین فواره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سیمین بناگوش
لغتنامه دهخدا
سیمین بناگوش . [ ب َ ] (ص مرکب ) آنکه بناگوشش چون سیم سپید باشد : پری پیکر نگار پرنیان پوش بتی سنگین دل سیمین بناگوش .نظامی .
-
سیمین تن
لغتنامه دهخدا
سیمین تن . [ ت َ ] (ص مرکب ) سیمین بدن . آنکه بدن وی چون نقره سپید باشد : گفت وقت گل است باده بخواه زآن سمن عارضین سیمین تن . فرخی .کجا شد آن صنم ماهروی سیمین تن کجا شد آن بت عاشق پرست مهرلقای . فرخی .بت سیمین تن سنگین دل من بتو گمره شده مسکین دل من ...
-
سیمین دشت
لغتنامه دهخدا
سیمین دشت . [ دَ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حبلرودبخش فیروزکوه شهرستان دماوند. دارای 167 تن سکنه . آب آن از دلی چائی . محصول آنجا غلات ، بنشن ، باغات و میوه جات . شغل اهالی زراعت و باغبانی . مزرعه ٔ موین ، سرخه و گرچه جزء این ده است . و کنار راه آهن...
-
سیمین ذقن
لغتنامه دهخدا
سیمین ذقن . [ ذَ ق َ ] (ص مرکب ) آنکه ذقن وی سپید باشد. که زنخ او در سپیدی نقره را ماند : می بیجاده گون خواهد بت سیمین ذقن خواندبتی خواند که او را باغ شاخ نسترن خواند. فرخی .بر جهان تکیه مکن ور قدحی می داری شادی زهره جبینان خور و سیمین ذقنان . حافظ.ر...
-
سیمین رود
لغتنامه دهخدا
سیمین رود. (اِخ ) رودی است که از جنوب به دریاچه ارومیه میریزد (نام قدیم آن طاطائوچای بوده است ). (فرهنگستان ). رجوع به سیمینه رود شود.
-
سیمین زنخ
لغتنامه دهخدا
سیمین زنخ . [ زَ ن َ ] (ص مرکب ) سیمین ذقن : جامه دانی دارد آن سیمین زنخ کاندرو گم میشود کالای من . سعدی .شبانگه مگر دست بردش به سیب که سیمین زنخ بود و خاطرفریب .سعدی .رجوع به سیمین ذقن شود.
-
سیمین ساق
لغتنامه دهخدا
سیمین ساق . (ص مرکب ) آنکه ساق وی در سپیدی چون سیم باشد : دو سمن سینه بلکه سیمین ساق بر در باغ داشتند یتاق . نظامی .رشته ٔ تسبیح اگر بگسست معذورم بداردستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بود.حافظ.
-
سیمین سیما
لغتنامه دهخدا
سیمین سیما. (ص مرکب ) آنکه سیمایی مانند سیم دارد. نقره گون سیما. سپیدچهره : بر مشک زنم بوسه و بر سیم نهم روی ای مشکین زلفین من ای سیمین سیما.مسعودسعد.
-
سیمین صولجان
لغتنامه دهخدا
سیمین صولجان . [ ص َ ل َ ] (اِ مرکب ) کنایه از هلال و ماه نو. (برهان ) (آنندراج ). ماه نو. (فرهنگ رشیدی ) : تا شب است و ماه نو گویی که از گوی زمین گرد بر گردون ز سیمین صولجان افشانده اند.خاقانی .
-
سیمین عارض
لغتنامه دهخدا
سیمین عارض . [ رِ ] (ص مرکب ) که عارض او در سپیدی چون سیم بود. سپیدچهره : ساکنانش حور سیمین عارض و زرین کمرخادمانش ماه آتش ناوک و آهن کمان . امیرمعزی (از آنندراج ).رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
سیمین عذار
لغتنامه دهخدا
سیمین عذار.[ ع ِ ] (ص مرکب ) سیمین عارض . سپید گونه : کزدر میدان او تا گوشه ٔ ایوان اومرکب سیمین ستام است و بت سیمین عذار. فرخی .مدتی بالا گرفتی تا بلوغ سرو بالایی شدی سیمین عذار. سعدی .رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
سیمین کمر
لغتنامه دهخدا
سیمین کمر. [ ک َ م َ ] (ص مرکب ) که کمربند سیمین بر میان بندد. آنکه کمر و میان نقره دارد. صنفی غلامان خاصه بودند که کمربند نقره بر کمر داشتند : بر اثر وی سرهنگان محمودی ، سه زرین کمر و هفت سیمین کمر با سازهای تمام . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 282).اختران ...
-
سیمین میان
لغتنامه دهخدا
سیمین میان . (ص مرکب ) سیمین کمر : بدست آوردم آن سرو روان رابت سنگین دل سیمین میان را. نظامی .رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
سیمین نان
لغتنامه دهخدا
سیمین نان . (اِ مرکب ) کنایه از بدر که ماه شب چهارده باشد. (آنندراج ). ماه شب چهارده . (ناظم الاطباء).
-
قرص سیمین
لغتنامه دهخدا
قرص سیمین . [ ق ُ ص ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از ماه است . (آنندراج ).