کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیماب چشم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سیماب در گوش
لغتنامه دهخدا
سیماب در گوش . [ دَ ] (ص مرکب ) کنایه از کسی است که گوش او کر باشد. (برهان ). کنایه از کسی که آواز نشنود یعنی کر باشد. (غیاث ). ناشنوا. کر.(فرهنگ رشیدی ). کنایه از گران گوش و کر و ناشنوا. (آنندراج ). || (حامص مرکب ) سیماب در گوشی . ناشنوایی . کری . (...
-
چشمه ٔ سیماب ریز
لغتنامه دهخدا
چشمه ٔ سیماب ریز. [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب است . (برهان ) (آنندراج ). آفتاب . (ناظم الاطباء) : با کفش این چشمه ٔ سیماب ریزخوانده چو سیماب گریزا گریز. نظامی .|| ماه را نیز گویند. (آنندراج ). ماه . (ناظم الاطبا...
-
سیماب پشت اینه
دیکشنری فارسی به عربی
ورق القصدير
-
آب و سیماب شدن
لهجه و گویش تهرانی
رنج بردن
-
آب و سیماب
فرهنگ گنجواژه
دو چیز مخلوط نشدنی. آب و سیماب شدن:رنج بردن
-
جستوجو در متن
-
خبث الفضة
لغتنامه دهخدا
خبث الفضة. [ خ َ ب َ ثُل ْ ف ِض ْ ض َ ] (ع اِ مرکب ) چیزی باشد مانند کف که بر روی سیم گداخته ایستد : مالیدن سیماب کشته و خبث الفضه . (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). ثفل نقره بود و بهترین آن بود که سبز رنگ و تنگ بود و قابض بود بغایت و در وی جذب و تخفیف بود ...
-
کوره
لغتنامه دهخدا
کوره . [ رَ / رِ ] (اِ) آتشگاه آهنگری و مسگری . (برهان ). به معنی آتشدان زرگر و آهنگر و امثال آنها. (آنندراج ).آتشگاه آهنگری و مسگری و زرگری و جز آن . (ناظم الاطباء). آتشدان آهنگر. کلانه ٔ آهنگر. تنور آهنگر. اتون . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در اور...
-
تشت و خایه
لغتنامه دهخدا
تشت و خایه . [ ت َ ت ُ ی ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) آن نوعی بازی است که خایه ٔ مرغ راخالی کرده به شبنم پر کنند و راهش ببندند و در هوای گرم در تشت نهند و اگر گرم نباشد در زیر تشت آتش کنند و شبنم مستحیل بهوا شود، بالطبع میل به بالا کند وچندان رود که ا...
-
اشک
لغتنامه دهخدا
اشک . [ اَ ] (اِ) قطره . (برهان ) (غیاث ) (هفت قلزم ). قطره ٔ آب . (آنندراج ). هر چکه . قطره ٔ باران . (سروری ) (فرهنگ اسدی ). قطره را گویند عموماً : چنان شد ظلم در ایام او گم که اشکی در میان بحر قلزم . عطار (از جهانگیری ). || نمی که بر گیاه و به زمی...
-
صدر قزوینی
لغتنامه دهخدا
صدر قزوینی . [ص َ رِ ق َ ] (اِخ ) میرزا محمدحسین بن میرزا فضل اﷲ. هدایت در مجمعالفصحا آرد که پدر او معلم شاهزاده نایب السلطنه و خود وی روزگاری نزد او معزز و مکرم میزیست .در آن اوقات مأموریت فارس یافت و فرمانفرمای آن ایالت حسینعلی میزرا از وی احترامی...
-
مفلوج
لغتنامه دهخدا
مفلوج . [ م َ ] (ع ص ) آنکه اندام او از بیماری سست شده باشد، ج ، مفالیج . (مهذب الاسماء). فالج زده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ). گرفتار فالج . (ناظم الاطباء). مبتلا به بیماری فالج . ج ، مفالیج . (از اقرب الموارد). فالج گرفته . (بحر الجواهر). ص...
-
سبج
لغتنامه دهخدا
سبج . [ س َ ب َ ] (معرب ، اِ) معرب شبه است و آن سنگی باشد سیاه و نرم که از آن نگین انگشتری و چیزهای دیگر سازند. گویند سرمه کشیدن از میلی که شبه باشد روشنایی چشم را زیاده کند و هر که با خود دارد از چشم زخم ایمن گردد. (مهذب الاسماء) (برهان ) (آنندراج )...
-
زیبق
لغتنامه دهخدا
زیبق . [ ب َ / زَ ب َ ] (معرب ، اِ) معرب جیوه که بمعنی سیماب است . (غیاث ). معرب زیوه که جیوه به جیم تازی مبدل و سیماب مرادف آن است . (آنندراج ). زئبق . معرب ژیوه (جیوه ). (فرهنگ فارسی معین ). مأخوذ از زئبق عربی ، سیماب و جیوه . (از ناظم الاطباء). د...
-
شنگرف
لغتنامه دهخدا
شنگرف . [ ش َ گ َ] (اِ) شنجرف . سنجرف . زنجفر. زنجرف . سرخ و آن سرخی که بدان نویسند. (زمخشری ). زنجفر. (فرهنگ اسدی ). شقر. (بحر الجواهر) (دهار). شقرة. (منتهی الارب ). گیاهی است خاردار و بر زمین چسبیده ، بیخی سطبر و سرخ دارد.(رشیدی ) . معرب آن شنجرف ....
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) شهاب الدین بن المؤید السمرقندی . عوفی در لباب الالباب ذکر او آورده و گوید: شهاب آسمان معالی و خلاصه ٔ ایام و لیالی مه در مسیر مشیر خاطر وقاد او و مهر بر فلک در مهر ضمیر نقاد او، لطایف اشعار او بحسن صنعت و لطف عذوبت موسوم است ...