کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیف آباد آغ داغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سیف آباد آغ داغ
لغتنامه دهخدا
سیف آباد آغ داغ . [ س َ دِ ] (اِخ ) دهی است جزء بخش نمین شهرستان اردبیل . دارای 105 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
واژههای مشابه
-
سيف
دیکشنری عربی به فارسی
شمشير
-
کلاته سیف
لغتنامه دهخدا
کلاته سیف . [ ک َ ت ِ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
کانی سیف
لغتنامه دهخدا
کانی سیف . [ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پشت آربابا بخش بانه ٔ شهرستان سقز واقع در 25هزارگزی جنوب باختری بانه و 2هزارگزی مرز ایران و عراق ، ناحیه ای است کوهستانی سردسیر و دارای 15 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
-
سیفالدین
فرهنگ نامها
(تلفظ: seyfoddin) (عربی) شمشیر دین ؛ (در اعلام) لقب دو تن از اتابکان موصل و چند تن از مشاهیر .
-
سیفالله
فرهنگ نامها
(تلفظ: seyfollāh) (عربی) شمشیر خدا .
-
ابن سیف
لغتنامه دهخدا
ابن سیف . [ اِ ن ُ س َ ] (اِخ ) ابوبکر احمدبن عبداﷲبن سیف بن سعید. فقیه شافعی . او از ربیعبن سلیمان مرادی روایت کند. (ابن الندیم ).
-
ابن سیف
لغتنامه دهخدا
ابن سیف . [ اِ ن ُ س َ ] (اِخ ) احمدبن عبیداﷲبن سیف سجستانی ، مکنی به ابوبکر. از علمای نحو و لغت . (ابن الندیم ). و ظاهراً این ابن سیف همان ابن سیف فقیه شافعی سابق الذکر است .
-
تپه سیف
لغتنامه دهخدا
تپه سیف . [ ت َپ ْ پ َ س َ ] (اِخ )دهی جزء دهستان غار است که در بخش ری شهرستان تهران و دوازده هزارگزی شمال باختری شهر ری سر راه عمومی رباط کریم به ایستگاه راه آهن واقع است . جلگه ای معتدل است و 15 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات و صیفی و ...
-
سیف اسفرنگی
لغتنامه دهخدا
سیف اسفرنگی . [ س َ ف ِ اِ ف َ رَ ] (اِخ ) مولانا سیف الدین الاعرج از اهل اسفرنگ ماوراءالنهر بود و بهمین سبب او را سیف اسفرنگی یا سیف اسفرنگ گویند. درباره ٔ او نوشته اند که در خطه ٔ خوارزم نشو و نما یافته و به انواع علوم آراسته بود. از مجموع سخنان تذ...
-
سیف ذویزن
لغتنامه دهخدا
سیف ذویزن . [ س َ ف ِ ی َ زَ ] (اِخ ) رجوع به سیف بن ذی یزن شود : کو جریر و کو فرزدق کو زهیر و کو لبیدرؤبه و عجاج و دیک الجن و سیف ذویزن .منوچهری .
-
سیف ا
لغتنامه دهخدا
سیف ا. [ س َ فُل ْ لاه ] (اِخ ) لقب خالدبن ولید. رجوع به خالد شود.
-
سیف ا
لغتنامه دهخدا
سیف ا. [ س َ فُل ْ لاه ] (اِخ ) لقب علی بن ابیطالب امیرالمؤمنین علیه السلام . رجوع به علی ... شود.
-
سیف اﷲفیلی
لغتنامه دهخدا
سیف اﷲفیلی . [ س َ فُل ْ لاه ] (اِخ ) دهی است از دهستان بنمعلای بخش شوش شهرستان دزفول . دارای 500 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ کرخه . محصول آنجا غلات ،برنج و کنجد. شغل اهالی زراعت است . ساکنین از طایفه ٔ عشایر میباشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).