کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیسنبر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سیسنبر
/sisambar/
معنی
گیاهی شبیه نعناع، با برگهای خوشبو، گلهای سفید مایل به سرخی، و تخمهای ریز شبیه تخم ریحان که در قدیم آن را برای معالجۀ عقربگزیده به کار میبردند: ◻︎ بوی سیسنبر از حرارت خویش / عقرب چرخ را گداخته نیش (نظامی۴: ۷۱۴)، ◻︎ ریخته نوش از دم سیسنبری / بر دم این عقرب نیلوفری (نظامی۱: ۹).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سیسنبر
فرهنگ فارسی معین
(سَ بَ) [ په . ] (اِ.) نک سوسنبر.
-
سیسنبر
لغتنامه دهخدا
سیسنبر. [ سَم ْ ب َ ] (اِ) پهلوی «سیسیمبر» طبری «سرسم » . رجوع به لکلرک 2 ص 309 شود. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سبزیی است میان پودنه و نعناع زیرا که پودنه را چون دست نشان کنند سیسنبر شود و چون سیسنبر را دست نشان کنند نعناع گردد، و بوی آن تند و ...
-
سیسنبر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [یونانی] ‹سیسنبرون، سیهسنبل، سهسنبل، سوسنبر› (زیستشناسی) sisambar گیاهی شبیه نعناع، با برگهای خوشبو، گلهای سفید مایل به سرخی، و تخمهای ریز شبیه تخم ریحان که در قدیم آن را برای معالجۀ عقربگزیده به کار میبردند: ◻︎ بوی سیسنبر از حرارت خوی...
-
جستوجو در متن
-
سوسنبر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [یونانی] (زیستشناسی) susambar = سیسنبر
-
سه سنبل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از یونانی] (زیستشناسی) [قدیمی] sesombol = سیسنبر
-
عبس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) [قدیمی] 'ab[a]s = سیسنبر
-
هرفولیون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی] (زیستشناسی) harfoliyon نوعی نعنا؛ سیسنبر.
-
سیاه سنبل
لغتنامه دهخدا
سیاه سنبل . [ سیا سُم ْ ب ُ ] (اِ مرکب ) سیسنبر. (ناظم الاطباء). رجوع به سیسنبر شود.
-
الط
لغتنامه دهخدا
الط. [ اَ ل ُ ] (رومی ، اِ) بلغت رومی ریحانی است که او را سیسنبر گویند، و آن حشیشی باشد میان نعناع و پودینه ، فواق را نافع باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). سوسنبر. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فرهنگ نظام ). در فهرست مخزن الادویه آمده : الط نمام است و نماما و ...
-
هرمولیون
لغتنامه دهخدا
هرمولیون . [ هََ ] (یونانی ، اِ) سیسنبر. (ضریر انطاکی ). هرفولیون . رجوع به هرفولیون شود.
-
شاپاپک
لغتنامه دهخدا
شاپاپک . [ پ َ ] (اِ) گیاهی از جنس نعناع که سیسنبر نیز گویند. (ناظم الاطباء).
-
ترم
لغتنامه دهخدا
ترم . [ ] (اِ) نوعی است از انواع تره ها و از سیسنبر تیزتر است . (از ترجمه ٔ صیدنه ).
-
آهنینه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به آهن) 'āhanine [قدیمی] ظرف آهنی: ◻︎ همیشه تا نجهد ز آهنینه مرزنجوش / همیشه تا ندمد ز آبگینه سیسنبر (فرخی: ۱۱۹).
-
یرنوف
لغتنامه دهخدا
یرنوف . [ ی ُ ] (ع اِ) سیسنبر. شاپاپک . عَبس . سوسنبر. شابانک . برنوف . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه و برنوف شود.