کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیخ پر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سیخ پر
/sixpar/
معنی
جوجۀ مرغ که تازه پر درآورده و پرهایش مانند سیخ راست باشد؛ خارپر؛ سوزنپر؛ سوزنبال.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سیخ پر
فرهنگ فارسی معین
(پَ) (ص مر.) بچة پرنده که هنوز پرش خوب برنیامده و مانند خاری به نظر آید.
-
سیخ پر
لغتنامه دهخدا
سیخ پر. [ پ َ ](ص مرکب ) بچه ٔ جانوران پرنده را گویند که هنوز پر ایشان خوب برنیامده باشد و مانند خاری در نظر نماید گویند سیخ پر شده است . (برهان ). بچه ٔ مرغ که ابتدای پرآوردن او باشد. (فرهنگ رشیدی ). بچه ٔ جانوران پرنده که هنوز پرهایش کامل برنیامده ...
-
سیخ پر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [سنسکریت. فارسی] [قدیمی] sixpar جوجۀ مرغ که تازه پر درآورده و پرهایش مانند سیخ راست باشد؛ خارپر؛ سوزنپر؛ سوزنبال.
-
واژههای مشابه
-
سیْخْ
لهجه و گویش گنابادی
sikh در گویش گنابادی یعنی چوب های ریز ، شق کردن آلت تناسلی ، قصد کردن ، آمادگی اجرای عملیات
-
سیخ زدن
فرهنگ فارسی معین
(زَ دَ) (مص م .) 1 - (عا.) کنایه از: اصرار کردن . 2 - تحریک کردن .
-
سیخ شدن
لغتنامه دهخدا
سیخ شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) راست شدن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).- سیخ شدن با کسی ؛ کنایه از حریف و مقابل شدن با او. (از آنندراج ) : شمع گر بسیار سرکش افتد از کون خری کی تواند سیخ شد در پیش تیغ آفتاب . ملا فوقی یزدی (از آنندراج ).شاها برسات خانه...
-
سیخ کردن
لغتنامه دهخدا
سیخ کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) راست کردن . (آنندراج ).- کمر سیخ کردن ؛قامت راست کردن . (آنندراج ) : از نخستین نگهت مست و خرابم کردی کمری سیخ نکردم که کبابم کردی . تأثیر (از آنندراج ).- گوش سیخ کردن ؛ گوش راست کردن . آماده شدن برای شنیدن حرفی .
-
سیخ جاروب
لغتنامه دهخدا
سیخ جاروب . (اِ مرکب ) خسی که جاروب از آن سازند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
سیخ کارد
لغتنامه دهخدا
سیخ کارد. (اِ مرکب ) سیخی دودم که میان عصا و مانند آن جای دهند. مغول . زلق . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
سیخ کباب
دیکشنری فارسی به عربی
بصاق
-
سیخ لِنْگ
لهجه و گویش گنابادی
sikhleng در گویش گنابادی یعنی لاغر اندام ، استخوانی ، قد بلند لاغر
-
شکل سیخ
دیکشنری فارسی به عربی
اطرح
-
سیخ زدن
دیکشنری فارسی به عربی
ابرة , حفلة , وکزة
-
سیخ بخاری
دیکشنری فارسی به عربی
بوکر