کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیاهکار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سیاهکار
/siyāhkār/
معنی
۱. بدکار؛ گناهکار؛ فاسق.
۲. ظالم؛ ستمکار.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سیاهکار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹سیهکار، سیاهکرد، سیاهگر› [قدیمی، مجاز] siyāhkār ۱. بدکار؛ گناهکار؛ فاسق.۲. ظالم؛ ستمکار.
-
واژههای همآوا
-
سیاه کار
فرهنگ فارسی معین
(ص .) بدکار، ظالم .
-
سیاه کار
لغتنامه دهخدا
سیاه کار. (ص مرکب ) کنایه از فاسق و فاجر و ظالم و محیل و گناهکار. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : مکاره ای است اندر خشم ، سیاه کاره ای سپیدچشم . (جهانگشای جوینی ).بیا بمیکده و چهره ارغوانی کن مرو بصومعه کآنجا سیاه کارانند. حافظ.جانا روا مدار که ...
-
جستوجو در متن
-
سیه کار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] siyahkār = سیاهکار
-
سیه کار
فرهنگ فارسی معین
(یَ) (ص .) نک سیاهکار.
-
سیهکار
واژگان مترادف و متضاد
۱. بدکار، سیاهکار، فاسق، گناهکار، فاجر ≠ صالح ۲. ظالم، ستمکار، ستمگر ≠ دادگر، عادل
-
تیره کار
لغتنامه دهخدا
تیره کار. [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) کار تیره . کار سخت و مشکل : به پیش آمد اکنون یکی تیره کارکه آن را نشاید که داریم خوار. فردوسی . || بدکار. بدسرشت . سیاهکار : آینه ٔ خاک تیره کار چه بینی ز آینه ٔتیره نور کار نیابی .خاقانی .
-
ملکانه
لغتنامه دهخدا
ملکانه . [ م َ ل ِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) پادشاهانه . شاهانه . درخور شاهان . شایسته ٔ پادشاه : یکی از آن سیاه و دیگر دبیقیهای بغدادی بغایت نادر ملکانه . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 44). امیدهای خوب کردو شرطهای ملکانه رفت . (تاریخ بیهقی ایضاً ص 158)...
-
گناهکار
لغتنامه دهخدا
گناهکار. [ گ ُ ] (ص مرکب ) بزهمند و سیاهکار و عاصی . (آنندراج ). بزه کار. اهمند. تباه کار. تبه کار. آثِم . اَثیم . اَثوم . جارِش . جافی . جَریم . مُجرِم . (منتهی الارب ). جائِب .(ناظم الاطباء). حارِج . حَرِج . (منتهی الارب ). خاطِی .(دهار). عاصی . مُ...
-
تاریک
لغتنامه دهخدا
تاریک . (ص ) اکثر استعمال آن بمعنی تیره است مثلاً هرچه تاریک باشد آنرا تیره توان گفت بخلاف آنچه تیره بودهمه ٔ آنرا تاریک نمی توان گفت چنانکه تاریک رو بمعنی روسیاه . (آنندراج ). در استعمال ، این لفظ خاص است و لفظ تیره عام ، چرا که هر چیز که تاریک باشد...
-
کار
لغتنامه دهخدا
کار. (اِ) آنچه از شخص یا چیزی صادر گردد و آنچه شخص خود را بدان مشغول سازد و فعل و عمل وکردار. (ناظم الاطباء). آنچه کرده و بجا آورده شود که الفاظ دیگرش عمل و فعل و شغل است . (فرهنگ نظام ). امر. شأن . اقدام . رفتار. رفتار و کردار : کار بوسه چو آب خورد...