ملکانه . [ م َ ل ِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) پادشاهانه . شاهانه . درخور شاهان . شایسته ٔ پادشاه : یکی از آن سیاه و دیگر دبیقیهای بغدادی بغایت نادر ملکانه . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 44). امیدهای خوب کردو شرطهای ملکانه رفت . (تاریخ بیهقی ایضاً ص 158). فصلی زیر نامه نبشت نیکو و سخت قوی چنانکه او نبشتی ملکانه . (تاریخ بیهقی ایضاً ص 431). عنان کامکاری و زمام جهانداری به عدل و رحمت ملکانه ... سپرده . (کلیله و دمنه ). آنگاه همت ملکانه را بر اعلای کلمةالحق مقصور گردانید. (کلیله و دمنه ). یک حاجت باقی است که درجنب عواطف ملکانه خطری ندارد. (کلیله و دمنه ). خادم از خجلت این انعام ملکانه ... گران بار ایادی شده بود. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 236). خسرو از آنجا که همت ملکانه و سیرت پادشاهانه ٔ او بود... گفت از شکسته ٔ خود مومیایی دریغ نمی باید داشت . (مرزبان نامه چ قزوینی ص 114). گدایان سیاهکار چون ده ساله عمر مفلسانه به ده روزه تنعم ملکانه بدل می توانستند زر به سود می ستدند و به خدمتی می دادند. (تاریخ غازان ص 318).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.