کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سکون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سکون
/sokun/
معنی
۱. قرار گرفتن و از حرکت ایستادن؛ آرمیدن؛ آرامش یافتن.
۲. [مقابلِ حرکت] آرامش.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ایستایی، توقف، ثبات، خموشی، رکود، فترت، وقفه ≠ تحرک
۲. آرام، آرامش، آسایش، قرار
۳. آرمیدن، قراریافتن
دیکشنری
abeyance, doldrums, petrifaction, quiet, quietude, rest, standstill, stasis, stillness
-
جستوجوی دقیق
-
سکون
واژگان مترادف و متضاد
۱. ایستایی، توقف، ثبات، خموشی، رکود، فترت، وقفه ≠ تحرک ۲. آرام، آرامش، آسایش، قرار ۳. آرمیدن، قراریافتن
-
سکون
فرهنگ فارسی معین
(سُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) آرام گرفتن . 2 - جای گرفتن . 3 - (اِمص .) آرامش .
-
سکون
لغتنامه دهخدا
سکون . [ س ُ] (ع مص ) آرمیدن . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). آرامش . (آنندراج ). آرام . (غیاث ) : همه با سیاوش گرفتند جنگ ندیدند جای سکون و درنگ . فردوسی .ببایست ناگاهش آمد بجنگ نبد رو...
-
سکون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] sokun ۱. قرار گرفتن و از حرکت ایستادن؛ آرمیدن؛ آرامش یافتن.۲. [مقابلِ حرکت] آرامش.
-
سکون
دیکشنری فارسی به عربی
اقامة , فترة الهدوء , قصور ذاتي , محطة , موازنة
-
واژههای مشابه
-
rest point
نقطۀ سکون
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] در یک دستگاه دینامیکی، نقطهای که مدار آن تکعضوی باشد
-
rest mass
جِرم سکون
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] جِرم هر ذره در چارچوب لَختی که نسبت به ذره ساکن باشد
-
سکون گرفتن
لغتنامه دهخدا
سکون گرفتن . [ س ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) آرام گرفتن . آرام شدن : عزیز باد و بر او این جهان گرفته سکون امیر باد و بر او مملکت گرفته قرار. فرخی .پیغام نخستین بدادم خدمت کرد و لختی سکون گرفت و بازگشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 609).
-
سکون یافتن
لغتنامه دهخدا
سکون یافتن . [ س ُ ت َ ] (مص مرکب ) آرامش پذیرفتن . تسکین یافتن : ایشان ... وی را بیدار و هوشیار کردندی و آن خشم و سطوت سکون یافت . (تاریخ بیهقی ).
-
rest energy
انرژی سکون
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] انرژی همارز با جِرم هر ذرۀ ساکن در چارچوب مرجع لَخت که برابر است با حاصلضرب جِرم در مربع سرعت نور
-
درحال سکون
دیکشنری فارسی به عربی
محطة , هادي
-
حرکت و سکون
لغتنامه دهخدا
حرکت و سکون . [ ح َ رَ ک َ ت ُ س ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) رجوع به حرکات و سکنات شود.
-
قرار و سکون
فرهنگ گنجواژه
صبر و قرار.
-
غارت(سکون ر)
لهجه و گویش تهرانی
صدا