کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سکب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سکب
/sakb/
معنی
ریختن آب یا مایع دیگر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سکب
لغتنامه دهخدا
سکب . [ س َ ] (ع مص ) ریزانیدن آب . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). ریختن آب . (منتهی الارب ) (دهار). || پیاپی شدن باران پیوسته بزرگ قطره . || اذان گقتن مؤذن . (منتهی الارب ). || (ص ، اِ) مرد درازبالا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ||...
-
سکب
لغتنامه دهخدا
سکب . [ س َ ک َ ] (ع اِ) درختی است خوشبو. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شقائق النعمان . (اقرب الموارد). لاله . (منتهی الارب ).
-
سکب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] sakb ریختن آب یا مایع دیگر.
-
جستوجو در متن
-
ضرس
لغتنامه دهخدا
ضرس . [ ض َ رِ ] (اِخ ) نام اسپی که نبی (ص ) از فزاری خرید و نام آن به سکب تغییر فرمود. (منتهی الارب ).
-
مسکوب
لغتنامه دهخدا
مسکوب . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از سکب . ریخته شده : ماء مسکوب (قرآن 31/56)؛ آبی روان پیوسته و آبی ریخته . (مهذب الاسماء). آبی که بر روی زمین روان باشد بی کنده . (منتهی الارب ). سایل . جاری . و رجوع به سکب شود.
-
آبشار
لغتنامه دهخدا
آبشار. (اِ مرکب ) (از: آب ، ماء + شار، از شاریدن به معنی فروریختن ، سکب ) آب جوی ونهر بزرگ که از بلندی فروریزد. مصب . شَلاّ له . || سنگ مشبک که بر دهانه ٔ ناودانها نصب کنند.
-
علاءالدین
لغتنامه دهخدا
علاءالدین . [ ع َ ئُدْ دی ] (اِخ ) ابن ناصرالدین ، نام او علی بن محمد طرابلسی است . و در جامع اموی دمشق امام بود. وفات وی در 1032 هَ .ق . اتفاق افتاد. او راست : سکب الانهر علی فرائض ملتقی الابحر، که آن را در 990 بپایان رسانده است . (کشف الظنون ).
-
شاوی
لغتنامه دهخدا
شاوی . (اِخ ) سلیمان بن عبداﷲ شاوی عبیدی حمیری بغدادی . مردی ادیب و سیاستمدار بود. در بغداد بدنیا آمد و در سال 1209 هَ . ق . درگذشت . از آثار اوست : نظم القطر ابن هشام در نحو. سکب الادب علی لامیة العرب . (از معجم المؤلفین ج 4 ص 267).
-
سکوب
لغتنامه دهخدا
سکوب . [ س َ ] (ع ص ) آب ریزان . (آنندراج ). ابر آب ریزان . ج ِ سکب . (مهذب الاسماء). سیالة التی یصب علی العضوقلیلا قلیلا عن قریب قال ابوالفرج الفرق بینه و بین النطول ان النطول یستعمل فی الشی ٔ الرقیق . ج ، سکوبات .
-
ریزانیدن
لغتنامه دهخدا
ریزانیدن . [ دَ ] (مص ) ریزاندن . (ناظم الاطباء). ریختن به معنی متعدی : داءالثعلب موی سر بریزاند. (یادداشت مؤلف ): سح ؛ ریزانیدن آب . سکب ؛ ریزانیدن آب . (تاج المصادر بیهقی ) : اگر سوزان و تیز بودی موی را بریزانیدی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || ریزه ر...
-
مدمغ
لغتنامه دهخدا
مدمغ. [ م ُ دَم ْم َ ] (ع ص ) ترید و آبگوشت . (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات سال 2 شماره ٔ 1). غذای چرب کرده شده . (فرهنگ فارسی معین ): دمغ الثریدة بالدسم ؛ لبقها به . (متن اللغة). نعت مفعولی است از تدمیغ. رجوع به تدمیغ شود. || احمق . (قاموس ، از یادداشت ...
-
درازبالا
لغتنامه دهخدا
درازبالا. [ دِ ] (ص مرکب ) درازبالای . دراز قد. طویل القامه . آنکه قدی دراز دارد.بلندقد. آخته بالا. کشیده بالا. قددراز. اُسحَلان . أسقف . أسنع. أشجع. أشفع. اَعَم ّ. جُخدُب . جَسرَب . ساطی . سَرجَم . سَرَعرَع . سِرناف . سَطیع. سَفَلَّج . سَکب .سَل...
-
مس
لغتنامه دهخدا
مس . [ م ِ ] (اِ) نحاس . جوهری باشد از فلزات که دیگ و طبق و غیره از آن سازند و ارباب صنعت که کیمیاگران باشند آن را طلا کنند. (برهان ). یکی از اجساد صناعت کیمیا، و در صنعت کیمیا از آن به زهره کنایت کنند. (از مفاتیح العلوم ). فلزی باشد که چون خالص باشد...
-
پیاپی
لغتنامه دهخدا
پیاپی . [ پ َ /پ ِ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) از اتباع است . پی در پی . پی هم . پشت سرهم . پشت هم . یکی پس دیگری . متتابع. یکی از پس دیگری . متعاقب . پیوسته . مسلسل . متوالی . متواتر. دمادم . مکرر. در پی یکدیگر. پشت سر یکدیگر. متتالی . مترادف . م...