کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سپه پهلوان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سپه کشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] sepahkeši لشکرکشی.
-
سپه دل
واژهنامه آزاد
سپاه دل
-
سپه سالار
واژهنامه آزاد
فرماندۀ لشکر.
-
جستوجو در متن
-
پهلوان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، اسم) pahle(a)vān ۱. دلیر؛ دلاور: ◻︎ کسی کاو بُوَد پهلوان جهان / میان سپه درنمانَد نهان (فردوسی: ۲/۱۶۳)، ◻︎ اگر پهلوانزاده باشد رواست / که بر پهلوانان دلیری سزاست (فردوسی: ۶/۴۴۴).۲. نیرومند.
-
یل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) yal پهلوان؛ دلیر؛ دلاور؛ مبارز: ◻︎ بیامد سپه سربهسر بنگرید / هزاروصدوشصت یل برگزید (فردوسی: ۸/۲۱۳)، بیامد سوی کاخ دستان، فراز / یل پهلوان رستم سرفراز (فردوسی۲: ۱/۴۹۰).
-
پهلوان
لغتنامه دهخدا
پهلوان . [ پ َ ل َ / ل ِ ] (اِ) منسوب به پهلو (پارت ) با الف و نون علامت نسبت نه جمع، و مجازاً بمعنی سخت توانا و دلیر و زورمند بمناسبت دلیری قوم پارت . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مردم سخت و توانا و دلاور و قوی جثه و بزرگ و ضابط و درشت اندام و د...
-
ره برداشتن
لغتنامه دهخدا
ره برداشتن . [ رَه ْ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) راه برداشتن . طی طریق کردن . راهی شدن . عازم شدن : به چونین بیابان و ریگ روان سپه برد و برداشت ره پهلوان . اسدی .رجوع به راه برداشتن شود.
-
شیروی
لغتنامه دهخدا
شیروی . (اِخ ) نام یکی از پهلوانان ایرانی که در خدمت منوچهرشاه می بوده . (برهان ). نام یک پهلوان ایرانی در زمان فریدون . (فرهنگ لغات ولف ) : سپهدار چون قارن کاوگان سپه کش چو شیروی شیر ژیان .فردوسی .
-
گرزم
لغتنامه دهخدا
گرزم . [ گ ُ رَ ] (اِخ ) برادر اعیانی اسفندیار است و او بدگویی اسفندیار را پیش گشتاسب کرد و گشتاسب اسفندیار را بند فرمود. (برهان ) (آنندراج ). || نام یکی از قهرمانان تورانی . (ولف ) : به هرجا که بودم برزم و ببزم پر از درد و نفرین بدی بر گرزم . فردوسی...
-
گوانجی
لغتنامه دهخدا
گوانجی . [ گ َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) (ظ. از: گوان (ج ِ گو) + جی ، پسوند اتصاف ، قیاس شود بامیانجی ) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). دلیر و پهلوان . (برهان ). پهلوان . بهادر. (فهرست ولف ) : میان سخنها میانجی بویدمخواهید چیزی گوانجی بوید. فردوسی .چو شاپو...
-
نعره برداشتن
لغتنامه دهخدا
نعره برداشتن . [ ن َ رَ / رِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) غریو کردن . فریاد و فغان کردن : به شهر اندرون نعره برداشتندوز آن پس همه شهر بگذاشتند. فردوسی .سپه یکسره نعره برداشتندسنان ها به ابر اندر افراشتند. فردوسی .سوی پهلوان روی برگاشتندوز آن دیدگه نعره برداش...
-
کمرکش
لغتنامه دهخدا
کمرکش . [ ک َ م َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) مرد شجاع و دلیر و دلاور و بهادر و پهلوان باشد. (برهان ). کنایه از مرد شجاع و دلاور و بهادر و پهلوان . (آنندراج ). پهلوان و مرد شجاع و دلیر و بهادر. (ناظم الاطباء) : کمرکشان سپه را جداجدا امروزکمر برهنه به منزل...
-
تکین
لغتنامه دهخدا
تکین . [ ت َ ] (اِ) بمعنی زیرین است . (از برهان ). فرودین . زیرین . (ناظم الاطباء). از: تک (ته )+ین (پسوند نسبت ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || تخم و استخوان انگور را نیز گفته اند. (برهان ). هسته ٔ انگور و تکیز و تکژ. (ناظم الاطباء). مصحف تکس است . (ح...
-
رده برکشیدن
لغتنامه دهخدا
رده برکشیدن . [ رَ دَ / دِ ب َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) رده کشیدن . صف کشیدن . صف برکشیدن : رده برکشید از دو رویه سپاه به سر بر نهاده از آهن کلاه . فردوسی .رده برکشیدند از آنسوی رودفرستاد نزد سپهبد درود. فردوسی .رده برکشیدند ایرانیان ببستند خون ریخت...
-
فراز شدن
لغتنامه دهخدا
فراز شدن . [ ف َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نزدیک شدن : هر دو سپاه به یکدیگر فراز شدند و یک زمان حرب کردند. (ترجمه ٔ تاریخ طبری ).خسرو گیتی مسعود، که مسعود شودهرکه یک روز شود بر در او باز فراز. فرخی سیستانی .چون بر اهل شهر باز شدندبرشان دیگران فراز شدند. سن...