کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سپر فکندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
زرین سپر
لغتنامه دهخدا
زرین سپر. [ زَرْ ری س ِ پ َ ] (اِ مرکب )سپر زرین . سپری ساخته از زر. سپر طلائی : ز بس خود زرین و زرین سپربگردن برآورده رخشان تبر. فردوسی . || کنایه از خورشید : ای پسر بنگر به چشم سر در این زرین سپرکو ز جابلقا سحرگه قصد جابلسا کند. ناصرخسرو.رجوع به زر...
-
زبان سپر
لغتنامه دهخدا
زبان سپر. [ زَ س ِ پ َ ] (اِ مرکب ) کنایه از عهد و شرط باشد. || کنایه از رخصت دادن بود. (آنندراج ).
-
رخ سپر
لغتنامه دهخدا
رخ سپر. [ رُ س ِ پ َ ] (ص مرکب ) که روی خود سپر سازد. که رخ چون سپر دارد : مرد آن باشد که پیش تیغ توچون آینه جمله رخ سپر گردد.خاقانی .
-
ره سپر
لغتنامه دهخدا
ره سپر. [ رَه ْ س ِ پ َ ] (نف مرکب ) راه سپار. رهسپار. راه سپر. (یادداشت مؤلف ) : دوستان همچو آب رهسپرندکابها پایهای یکدگرند. سنایی .رجوع به رهسپار و راه سپار شود.
-
فکنده سپر
لغتنامه دهخدا
فکنده سپر. [ ف َ / ف ِ ک َ دَ / دِ س ِ پ َ ] (ص مرکب ) مغلوب .(یادداشت مؤلف ). شکست خورده . تسلیم شده : راست گفتی هزیمتی سپهندخسته و جسته و فکنده سپر. فرخی (دیوان ص 101).چه عجب داری از فکنده سپرشرم عثمان ز رعب پیغمبر.سنائی .
-
لاله سپر
لغتنامه دهخدا
لاله سپر. [ ل َ / ل ِ س ِ پ َ ] (نف مرکب ) که بر لاله گذرد. || زلف فروهشته که برگونه ٔ نیکوان به اهتزاز آید : گرد لشکر فروفشاند همی زان سمن زلفکان لاله سپر.فرخی .
-
پی سپر
لغتنامه دهخدا
پی سپر. [ پ َ / پ ِ س ِ پ َ ] (نف مرکب ) رونده . (برهان ). سالک . پی سپار : دوستان همچو آب پی سپرندکآبها پایهای یکدگرند. سنائی . || بپای سپرنده . بزیر پای گیرنده . پایمال کننده . || (ن مف مرکب ) لگدکوب . پی سپار. پاسپار. (شرفنامه ). پیخسته . پایمال ....
-
چرخ سپر
لغتنامه دهخدا
چرخ سپر. [ چ َ س ِ پ َ ] (نف مرکب ) چرخ سپرنده . چرخ گذار. چرخ نورد. چرخ رو : ماه من چرخ سپر بود روا کی داریدکه بدست زمی ماه سپر بازدهید.خاقانی .
-
پی سپر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] peysepar ۱. پیسپار؛ پیسپرده؛ لگدکوب؛ پایمال: ◻︎ حافظ سر از لحد به در آرد به پایبوس / گر خاک او به پای شما پیسپر شود (حافظ: ۴۵۸ حاشیه).۲. (صفت فاعلی) پیسپرنده؛ پیسپار؛ رونده.〈 پیسپر کردن: (مصدر متعدی) = پیسپار 〈...
-
سپر انداختن
واژهنامه آزاد
تسليم شدن
-
bumper insert
لاستیک محافظ سپر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[قطعات و اجزای خودرو، مهندسی بسپار] نوار لاستیکی یا پلاستیکی که برای جلوگیری از خراشیدگی سپر بر روی آن نصب میشود
-
سپر بر آب افکندن
لغتنامه دهخدا
سپر بر آب افکندن . [ س ِ پ َ ب َ اَ ک َ دَ] (مص مرکب ) کنایه از زبون شدن و فروتنی کردن و تنزل و ترک ننگ و ناموس و عار نمودن . (برهان ) (رشیدی ). در جنگ نامردی کردن و عاجز شدن . (غیاث ) : نصیب روز نگه داشتم دگر چه کنم فکند خواهم چون دیگران بر آب سپر. ...
-
سپر بر آب انداختن
لغتنامه دهخدا
سپر بر آب انداختن . [س ِ پ َ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) غروب کردن : اگر نه روز بخصم تو اقتدا کرده ست پس ازبرای چه معنی سپر بر آب انداخت .ظهیر فاریابی .
-
wraparound bumper
سپر کنارهدار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[قطعات و مجموعههای خودرو] شکل جدیدی از سپر که برای محافظت بیشتر از بدنه تا نزدیک چرخها امتداد دارد
-
heat shield 1
سپر گرماگیر 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] هر لایۀ محافظی که در برابر دماغۀ سفینۀ فضایی قرار گیرد تا از گرم شدن بیشازحد سفینه در بازگشت به جوّ جلوگیری کند