کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سپاس داری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شُکر و سپاس
فرهنگ گنجواژه
تشکر.
-
واژههای همآوا
-
سپاسداری
واژگان مترادف و متضاد
امتنان، تشکر، سپاسگزاری، قدردانی، قدرشناسی ≠ نمکنشناسی
-
سپاسداری
لغتنامه دهخدا
سپاسداری . [ س ِ ] (حامص مرکب ) شکران . (منتهی الارب ). حمد. حق شناسی . تشکر. امتنان : چونکه ماهان ز رفق و یاری اودید بر خود سپاسداری او. نظامی (هفت پیکر ص 250).بر قیاس نواله خواری توناید از من سپاسداری تو.نظامی .
-
جستوجو در متن
-
منت داری
فرهنگ فارسی معین
(مِنَّ) [ ع - فا. ] (حامص .)سپاس داری ، سپاس گزاری .
-
تشکر
لغتنامه دهخدا
تشکر. [ ت َ ش َک ْ ک ُ ] (ع مص )سپاس داری نمودن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). سپاس داری کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). با لام متعدی شود. یقال : تشکر له بلائه ؛ ای شکر له بلاء. (منتهی الارب ). سپاسگزاری کردن .
-
تشکیر
لغتنامه دهخدا
تشکیر. [ ت َ ] (ع مص ) سپاس داری کردن .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به تشکر شود.
-
شکرباری
لغتنامه دهخدا
شکرباری . [ ش َ ک َ ] (حامص مرکب ) باریدن شکر. افشاندن شکر. || شیرین حرکاتی : آمدند از ره شکرباری کرده زیر قصب کله داری . نظامی . || کنایه از سخن شیرین گفتن . شیرین سخنی . شیرین گفتاری : خدای را که تواند گزارد شکر و سپاس یکی منم که به شکرش کنم شکربار...
-
منتقم
لغتنامه دهخدا
منتقم . [ م ُ ت َ ق ِ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : این فسانه نه از بهر آن گفتم تا تو به همه حال از آن رتبت که داری سپاس خداوند به جای آری و از منعم و منتقم بدانچه بینی راضی باشی . (مرزبان نامه چ قزوینی ص 278). رج...
-
حمد
لغتنامه دهخدا
حمد. [ ح َ ] (ع مص ) مَحمِدو مَحمَد و مِحمِدَة و مَحمَدَة. ستودن و شکر کردن .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ). سپاس داری کردن . (المصادر زوزنی ). || راضی شدن . || ادای حق کردن . (منتهی الارب ). جزا دادن . (اقرب الموارد). || ستوده و ...
-
گوهرشناس
لغتنامه دهخدا
گوهرشناس . [ گ َ / گُو هََ ش ِ ] (نف مرکب ) شناسنده ٔ گوهر. شناسنده ٔ جواهر. جوهری . گوهری : ببردند نزدیک گوهرشناس پذیرفت از اندازه بیرون سپاس . فردوسی .گهرگرچه افتد به کف بی سپاس گرامی بود نزد گوهرشناس . اسدی .گر نخواهی که بر تو خندد خرپیش گوهرشناس ...
-
هلاک شدن
لغتنامه دهخدا
هلاک شدن . [ هََ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مردن . کشته شدن . درگذشتن بر اثر سختی یا پیش آمد حادثه ای : بشد بارگی زیر پایش هلاک ولیکن نبودش به دل هیچ باک . فردوسی .بباید که بر دست من بر هلاک شوند این دلیران بی ترس و باک . فردوسی .به پیکان بسی شد ز دیوان هلا...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ارسلان . چنانکه از تاریخ بیهقی برمی آید وی از مقربان امیر محمدپسر سلطان محمود، بود و عبارت بیهقی در این باب چنین است : از عبدالرحمن قوال شنیدم گفت : امیر محمد روزی دو سه چون متحیری و غمناکی میبود، چون نان می بخوردی قوم را بازگ...
-
اخترشناس
لغتنامه دهخدا
اخترشناس . [ اَ ت َ ش ِ ] (نف مرکب ) ستاره شمر. اخترشمر. منجم . (مؤید الفضلاء). نجوم دان . (برهان قاطع) : ز اخترشناسان بپرسید شاه [ خسرو پرویز ]که هرکس که کرد اندر اختر نگاه چه دید او و فرجام این کار چیست ؟ز رنج اختر این جهاندار چیست . فردوسی .... ز...
-
شکر
لغتنامه دهخدا
شکر. [ ش ُ ] (ع اِمص ) حمد. (منتهی الارب ). ثنای جمیل بر محسن و سپاس ، و یکون بالقول و العمل . (از ناظم الاطباء). سپاس و ثنای جمیل و ذکر نیکو، و در فارسی با لفظ کردن و گفتن و گذاردن و داشتن مستعمل . (آنندراج ). سپاسداری . سپاس . ثنا. مقابل شکایت . مق...